ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
کارشناسان و صاحبنظران از دستاوردها، آسیبها و مسیر پیشروی انقلاب می گویند
راه طی شده
همراه با یادداشتها و گفتارهایی از سیدهادی خامنهای، محسن هاشمی، سیدمصطفی هاشمیطبا، عماد افروغ، مهدی چمران، یحیی فوزی، حسین ایمانی جاجرمی، تقی آزاد ارمکی،سعید معیدفر، غلامرضا ظریفیان، اصغر مهاجری، محمد مهدی لبیبی، حمزه نوذری ، محمد سالاری،فهیمه نظری، محمد زینالی اُناری، محسن رهامی، سیدسجاد ایزدهی، محمد علی شریف النسب
مصطفی هاشمیطبا از نقاط قوت و آسیب های مترتب بر انقلاب اسلامی می گوید
ضرورت قوی بودن از ایران باستان تا ایران امروز
احسان بداغی
خبرنگار
استقلال سیاسی و بنیه نظامی؛ مصطفی هاشمیطبا، چهره اصلاحطلب این دو را ازمهمترین دستاوردهای کشور در سالهای پس از انقلاب اسلامی میداند. او تأکید دارد که تاریخ ایران گواه بر این است که حکومت مرکزی باید قوی باشد. این فعال سیاسی در مقابل معتقد است که پوپولیسم و همینطور سوءاستفاده از برخی تعابیر و مفاهیم دینی هم دو آسیبی هستند که باید برای آنها چارهاندیشی شود. هاشمیطبا البته معتقد است که رفع این دو آسیب نیازمند اصلاحاتی در کشور و همینطور تقویت مردمسالاری است. او در مقابل میگوید بنیه دفاعی کشور دستاوردی است که ما با توجه به شرایطی که در منطقه داریم ناگزیر از تقویتش هستیم. این چهره اصلاحطلب منطق منتقدان برنامه نظامی ایران که این فعالیتها جلوی رشد دیگر مؤلفههای قدرت کشور را گرفته، قبول ندارد و تأکید میکند آن موضوع نمیتواند ربطی به عملکرد حوزه نظامی داشته باشد.
بعد از 43 سال شما اگر بخواهید دو دستاورد انقلاب و دو آسیب را که نیازمند رفع ضروری هستند، نام ببرید به چه مسائلی اشاره میکنید؟ بعد از بیش از 4 دهه کدام موارد را از این جهت در اولویت میگذارید؟
ما بعد از 43 سال قطعاً میتوانیم هم با فهرست بلندی از دستاوردها مواجه باشیم و هم فهرست بلندی از آسیبها و اهداف محقق نشده. درباره هر کدام هم میشود تحلیلهای بسیار مفصلی ارائه داد و ساعتها بحث کرد. یعنی اساساً معتقدم که یکی از ضروریترین کارها در شرایط فعلی کشور هم همین است. ما الان با دو جریان مواجه هستیم که میدان گرفتن زیاد از حد آنها باعث ضربه به کشور و از مدار خارج شدن امور میشود. یکی جریانی که میخواهد سیاهنمایی کامل از شرایط کشور و پیامدهای انقلاب داشته باشد و جریان دیگری که میخواهد همه چیز را گل و بلبل ببیند. هر دوی اینها چون یک نگاه واقعگرایانه ندارند میتوانند به منافع ما ضربه بزنند. بنابراین با یک بیان و تفسیر منطقی از یک سو باید دستاوردها را برای جریانی که دنبال سیاهنمایی است بازگو کرد و از سوی دیگر آسیبها را برای طیفهایی که سعی میکنند همه چیز را گل و بلبل نشان دهند و به نوعی جلوی نقد را بگیرند نشان داد.
هر چند شاید از سؤال اصلی دور شویم؛ اما آیا به نظر شما این جواب میدهد؟ یعنی دو جریانی که میگویید با این توضیحات قانع میشوند؟
ببینید برای یک نیروی سیاسی خواهان ترقی اصل گفتوگو باید مهم باشد، بدون اینکه در نظر بگیرد چه زمانی این گفتوگو جواب میدهد یا اینکه طرفش گوش میدهد یا نه. در کنارش هم شاید صد تا کار دیگر بکند اما نباید گفتوگو را رها کرد. مسائل باید در چارچوبهای گفتوگو محور مورد بحث قرار بگیرند و درباره آنها مباحثه شود. ضمن اینکه ما داریم میگوییم گفتوگو، یعنی اینکه طرف مقابل هم بگوید. یعنی اینکه ما هم شنونده باشیم. وقتی اینطور باشد و فقط قرار نباشد شما حرف بزنید مطمئن باشید جذابیت کافی برای اینکه به هر حال نه صددرصد، اما تا حد قابل ملاحظهای دیالوگ شکل بگیرد و منطق در فضای مراوده حاکم شود به وجود میآید. اما اینکه میگویید آنجا آیا گوش شنوایی هست، من معتقدم در این موضوع ما با دو سطح مواجه هستیم. یکی سطح هستههای سخت و نیروهای منسجم و سازمانی جریانهایی که این گفتمانها را میسازند و تبلیغ میکنند. سطح دوم آن بخشی از بدنه جامعه که جذب این گفتمان و منطق میشوند. ما شاید در سطح اول قدری کار سختی داشته باشیم چون احتمال اینکه آن هسته سخت و مرکزی طیفهای سازنده این گفتمانها بر اساس یک سری منافع گسترده سیاسی یا اقتصادی اینگونه رفتار کنند اصلاً کم نیست. کسی را هم که بر اساس منافعی فردی از این جنس دست به کنش سیاسی میزند خیلی سخت میشود با منطق و گفتوگو قانع کرد. چون اصلاً بحث او اقناعی نیست. اما در همان سطح هم هستند افرادی که براساس چارچوبهای ایدئولوژیک و بر پایه یک نظام فکری اینگونه اقدام میکنند و این ایدئولوژی هر چقدر هم سخت باشد باز هم در جاهایی قابلیت گفتوگو و حتی تعدیل و تغییر را دارد. اما به نظر من در این بحث مهمتر سطح دوم یعنی پایگاههای اجتماعی و مخاطبان عمومی این گروههاست. یعنی اینها باید هدف اصلی گفتوگو باشند. شما در یک گفتوگو با آن زاویهای که عرض کردم فضای مباحثه یکطرفه در قبال این افراد را باید هدف بگیرید و با این هدف گفتوگو کنید و حرفتان را بزنید که این اقشار اجتماعی آن را بشنوند و در جریان دیدگاه دیگری جز دیدگاهی که به سمت آن گرایش یافتهاند، قرار بگیرند.
به نظر شما کار راحتی است؟
قبول دارم که کار سختی است و مصایبی دارد اما مگر کدام کار و فعالیت اجتماعی و سیاسی، خصوصاً فعالیت ناظر به تغییر و اصلاح را داریم که ساده باشد و در آن پیچیدگی نباشد؟ اینها کارهای سخت و فرسایشی است و به همین دلیل هم کمتر نیرویی پیدا میشود که آن را به شکل مستمر انجام دهد. نیروهایی که وارد این عرصه میشوند به تجربه یا بعد از چندی خسته شدهاند یا بخشی از آنها را هم داشتیم و داریم که خودشان مغلوب و جذب گفتمانهای رقیب شدهاند و بعد از چندی حرف آنها را زدهاند.
دلیلش به نظر شما چیست که جذب شدهاند؟
چون آن دو گفتمان جذابیت دارد، چون برای عامه مردم ساده فهم است. چون مسئولیتگریزی در آن است و هیچ تقصیری نمیپذیرد، هیچ نقدی به خود ندارد و بیشتر از هر چیز بر پایه اتهام و حمله به دیگران بنا شده و نه استدلال و مفاهمه. مفاهمه کار بسیار دشواری است. شما وقتی صرفاً تهاجمی ظاهر میشوید جذابیت دارید. چون طوری ظاهر میشوید که بخشی از جامعه شما را به شکل قهرمان میبیند، دائم حماسی موضع میگیرید و حماسی حرف میزنید و با نشان دادن یک صحنه سیاه و سفید میتوانید خیلیها را جذب کنید. اما مباحث اقناعی و منطقی اینطور نیست. این جذابیت را ندارد چون لازمه اولش این است که سراغ خود انتقادی و فاصله گرفتن از ادبیات و رفتارهای حماسی و پر شوربیایید. خب برای خیلی از بخشهای جامعه در شرایطی که فشارهای زیادی را هم تحمل میکنند، چنین چیزی جذابیت آنی ندارد و به همین دلیل خیلیها که اول از این راه رفتهاند بعداً جذب مسیرهای دیگر شدهاند. اما این راه اگر در آن استمرار و صداقت باشد، در طولانیمدت جذابتر خواهد بود چون در دنیای واقعی هیمنه آن قهرمان خیالی، خیلی هم زود از هم میپاشد. باید یک اصلاحطلب واقعی اینقدر استمرار و صبر داشته باشد که در آن لحظه بتواند ایفای نقش کند، نه اینکه صحنه را خالی بگذارد تا یک قهرمان تصنعی دیگر آن را پر کند. البته پاکی و صداقت هم در این لحظه خیلی مؤثر است. شما هر چقدر هم به لحاظ منطقی قوی باشید اما جامعه شما را پاک و صادق نداند، نمیتوانید در آن موقعیت ایفای نقش مؤثری داشته باشید.
با این توضیح باز برگردیم به سؤال اصلی و اول این مصاحبه؛ به نظر شما دو دستاورد اصلی و دو آسیب اصلی انقلاب سال 57 بعد از 43 سال چه هستند؟
در حوزه دستاوردها من دو مورد را خیلی مهم میدانم؛ یکی استقلال سیاسی ما است و دیگری هم تقویت امکانات و بنیه دفاعی و نظامی کشور. در حوزه آسیبها هم اگر من بخواهم اولویتها را معین کنم به دو مسأله تعمیق رو به گسترش پوپولیسیم اشاره میکردم و در کنار آن میگفتم که تشتت ما در حوزه تعابیر و سوءاستفادهها از مفاهیم مختلف دینی ناظر به بحث حکمرانی هم مسألهای است که باید برای آن فکری بکنیم و چارهای بیندیشیم. البته هم در بحث دستاوردها و هم آسیبها همه این موارد به هم مربوط هستند و حتی شاید جایی بتوان آنها را یکی دانست. مثلاً استقلال سیاسی ما و بحث تقویت بنیه نظامی کشور خیلی جاها شاید اصلاً یکی باشد، یا رابطه عِلی و معلولی بسیار نزدیکی بین آنها برقرار باشد. همینطور خیلی جاها پوپولیسم با برخی تعابیر دینی که انجام میشود و میبینیم، یکی هستند یا باز همان رابطه عِلی و معلولی را دارند.
من میخواهم قدری درباره همین چهار مورد با شما سؤالاتی را مطرح کنم. درباره بحث اول یا همان استقلال سیاسی؛ حتماً شما هم شنیده اید که برخی ان قلت آوردهاند و این را القا میکنند که نوع و کیفیت روابطی که ما با چین و روسیه داریم منطبق با استقلال سیاسی نیست. شما چه پاسخی به این ادعاها دارید؟
ببینید اینکه ما به هر دلیلی گرایش بیشتری به برخی کشورها و اصولاً قدرتهای شرق داریم یک مسأله است، اینکه استقلال سیاسی داریم یک بحث دیگر. ما در زمان رژیم گذشته وضعیتی داشتیم که قدرتهای غربی و خصوصاً امریکا مستقیماً در تصمیمگیریهای داخلی ما مشارکت داده میشدند و حتی بدتر اینکه در جاهایی بدون مشارکت داده شدن توسط حکومت وقت، خودشان دخالت میکردند. در اسناد تاریخی ما به کرات از این موارد دیده میشود. جایی از این مسائل ضعف حکومت مرکزی بود که نمیتوانست مانع شود و جاهایی خیانت آنها. شما مثلاً نگاه کنید شأن مستشاران نظامی امریکایی در کشور ما در مقابل ژنرالهای آن روز کشور چطور بود؟ ما از سفارتخانههای امریکا و انگلیس اسناد زیادی داریم که حکومت این کشورها مستقیماً از رهبران آن روز ایران درخواستهایی داشتند یا اینکه دستور میدادند بابت برخی چیزها. امروز ما با چین و روسیه نزدیک شدهایم اما آیا آنها در امور داخلی ما دخالت میکنند و دستور میدهند؟ امروز وقتی رئیس جمهوری روسیه به ایران میآید شما میبینید چطور با رهبر ما برخورد میکند. شما در آن دیدار نه تنها نگاه بالا به پایین نمیبینید بلکه یک نگاه تواضعآمیز توسط پوتین به حضرت آیتالله خامنهای کاملاً مشهود است. یا چین همینطور. ما بر اساس منافعی، همکاریها و نزدیکیهایی با این کشورها داریم اما این را خودمان تصمیم گرفتهایم. استقلال سیاسی یعنی این. استقلال سیاسی که میگویم این نیست که با جایی کار نکنیم یا با همه به یک سطح همکاری داشته باشیم. استقلال سیاسی این است که اگر با جایی قطع رابطه میکنیم و با جای دیگری یک رابطه را به اوج میرسانیم، صفر و صد این تصمیمگیری در اختیار خودمان باشد. یعنی کسی برای تصمیمگیریهای داخلی ما به عنوان یک قدرت خارجی، اعمال نفوذ نمیکند.
به هر روی، ما در مسائل داخلی خودمان برکنار و منفصل از مسائل خارجی و رویدادهای صحنه بینالملل نیستیم. نه فقط ما، بلکه تمام دنیا همینطور است. مگر امریکا به عنوان قدرت اول اقتصادی و نظامی دنیا تحت تأثیر تحولات مثلاً اروپا یا رژیم صهیونیستی نیست؟ مگر در همان امریکا تحولی اگر در چین رخ بدهد، روی تصمیمات شان اثر نمیگذارد؟ این طبیعی است چون بخش زیادی از مسائل ما و هر کشور دیگری تحت تأثیر اتفاقات خارجی و بینالمللی است. مسأله این است که ما در وضعیتی باشیم که در قبال این رویدادها، خودمان تصمیم بگیریم که چگونه واکنش نشان دهیم و تصمیمگیری کنیم. ما الان در این وضعیت هستیم و خودمان این تصمیم را میگیریم.
در حقیقت اگر کشورهایی هم بخواهند به صورت غیر مستقیم بر تصمیمات داخلی ما تأثیر بگذارند، باز در نهایت روند تصمیم سازیهای داخلی است که تعیین میکند به چه میزان از رویدادهای خارجی تأثیر بپذیریم یا نپذیریم؟
این بستگی به میزان قدرت کشورها دارد. هر چقدر قدرتمندتر باشیم، از این دست تأثیرات غیر مستقیم هم دورتر خواهیم بود. اما باز هم تأکید کنم که هیچ کشوری در دنیا نیست که صددرصد برکنار از این تأثیرات بینالمللی باشد. ما به لحاظ مؤلفههای قدرت در دوران پس از انقلاب یک مرحله مهم را رد کردهایم وآن اینکه به جایی رسیدیم که هیچ قدرت خارجی به خود حق مداخله مستقیم در مسائل ما را نمیدهد. الان در مرحله دوم هستیم که مرحله کاهش همان تأثیرپذیری غیرمستقیم از رویدادهای خارجی است. این به معنای انزوا نیست، یعنی اگر تعبیر به هر نوعی از انزوا شود یا عدهای در داخل راه رسیدن به این وضعیت را در انزواطلبی ببینند، اشتباه محض است. مسأله قدرتمند شدن است؛ یعنی مانند یک فردی که در معرض عوامل بیرونی مثل سرما و گرما و زحماتی از این دست است، هر چقدر قویتر و قدرتمندتر باشد و این توانایی را داشته باشد که قدرتش را حفظ کند، تأثیر کمتری از این عوامل بیرونی خواهد پذیرفت. این قدرت هم مؤلفههای مختلفی دارد مثل قدرت نظامی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی.
شما از میان این مؤلفههای قدرت، بخش قدرت نظامی را به عنوان دستاورد مهم دیگر دوران پس از انقلاب معرفی کردید. این مسألهای است که در سالهای اخیر بحث درباره آن فراوان بوده. من باز هم یکی از انتقادات منتقدان نگاه شما را مطرح میکنم تا ببینم توضیح شما چیست. برخی افراد میگویند که در این سالها تأکید بیش از اندازهای بر مؤلفه قدرت نظامی ما در قیاس با دیگر مؤلفهها شده است؟
من مشخصاً این را قبول ندارم. هر قدرتی که در ایران حکومت را در دست داشته باشد ناگزیر از این است که به یک قدرت نظامی مستحکم و مقتدر دست پیدا کند. تجربه ما از زمان ایران باستان تا همین الان این ادعا را تأیید میکند. ایران هر وقت به لحاظ نیروی نظامی دچار مشکل شده یا حکومت مستقرش به چالش ادامه حیات برخورد کرده و در مواقعی سرنگون شده یا تمامیت ارضی آن مخدوش شده است. در تاریخ هم تا بخواهید الی ماشاءالله برای این شاهد داریم. اما فقط این نیست؛ این نیروی نظامی مقتدر و محکم باید دارای یک قدرت درونزا و متکی به داخل هم باشد. ژئوپلیتیک منطقه ما این ضرورت را ایجاب میکند. شما اصلاً بحث امریکا و اسرائیل را هم کنار بگذارید. بحث رقابت بر سر انرژی را هم کنار بگذارید. همین مسأله تفاوتها و زمینههای تنش ما با کشورهای عربی منطقه که زمینههای مختلفی از جمله زمینههای ایدئولوژیک دارد، به اندازه کافی توجیهکننده ضرورت داشتن نیروی نظامی قوی هست.
این زمینه تنش با اعراب را آیا با دیپلماسی نمیتوان کنترل و مهار کرد؟
دیپلماسی باید به پشتوانه نیروی بازدارنده نظامی وارد صحنه شود وگرنه سر سوزنی تأثیر نخواهد داشت. این اظهر منالشمس است. تنشهای ما در جهان اسلام به هیچ عنوان کم نیست. قطعاً آرزوی همه ماست که یک جهان اسلام برادر و متحد داشته باشیم اما واقعیت موجود چیز دیگری است. در نیم قرن اخیر هر چه تهدید تمامیت ارضی متوجه ما بوده از جانب کشورهای عرب بوده، مگر غیر از این است؟ مگر الان امارات کم به خاک ما چشم دوخته؟ عربستان مگر حمایتش از گروههای تجزیهطلب مخفی است؟ شما فکر میکنید ما مثلاً اگر سیاست خارجی خودمان را در قبال غرب تغییر بدهیم این وضعیت در منطقه تغییر میکند؟ من فکر میکنم تغییر نخواهد کرد چون آنها نگاهشان به ما نگاه یک بیگانه در منطقه خودشان است، با انواع و اقسام زمینههای اختلافات و رقابتهای استراتژیک. بله ما قطعاً باید با عربستان به سمت یک عادیسازی روابط در آینده برویم اما آن اتفاق فقط به واسطه یک ایران قدرتمند میافتد که در بعد نظامی به اندازه کافی بازدارندگی دارد. تهدیدات ارضی و امنیتی علیه ما فقط مخصوص یک بخش از مرزها نیست. من واقعاً نمیدانم آیا کشوری در دنیا هست که مانند ایران در تمام مرزهای اطرافش تهدید امنیتی داشته باشد یا خیر؟ الان شما بگویید ما در کدام بخش از مرزهای خودمان با تهدید مواجه نیستیم؟ خب این یعنی ضرورت تقویت بنیه دفاعی کشور. من فکر نمیکنم ضرورتی از این واضحتر وجود داشته باشد. ما چه به لحاظ قومیت خود در منطقه یعنی فارس بودن، چه به دلیل شیعه بودن و چه به خاطر موقعیت ژئوپلیتیکی خاصی که داریم به صورت جدی در معرض برخی تهدیدات هستیم.
و اینکه گفته میشود ما تنها به مؤلفه نیروی دفاعی اهمیت دادهایم چه؟
اینکه برخی در یک رفتار تبلیغاتی چنین میکنند، بحثی است که شاید بشود قبول کرد اما اینکه بگوییم به خاطر پیشرفت نظامی از تقویت بقیه مؤلفههای قدرت واماندهایم را قبول ندارم. دلیل واقعیاش این است که روی آن مؤلفهها خیلی تمرکز و کار نکردهایم. یعنی میخواهم بگویم دچار پرکاری مفرط و صرف بیش از اندازه منابع روی بحثهای نظامی نیستیم، ما دچار کم کاری و کم توجهی به حوزههای دیگر هستیم و همین هم باعث میشود که یک تفاوت سطح بین دو حوزه دیده شود. البته من هم قبول ندارم که مدام برخی پیشرفتهای نظامی را توی سر دیگر حوزهها بزنند و به واسطه آن بخشهای دیگری را تحقیر کنند. این اتفاقاً خودش باعث یک دوقطبی و واگرایی میشود و اتفاقات خوبی که در بحث نظامی افتاده را به سایه میبرد. ولی مثلاً ما در سه دهه گذشته 350 میلیارد دلار بابت کنترل نرخ ارز از طریق تزریق به بازار، هزینه کردهایم که نتیجه هم کاملاً ناموفق بوده. بخش اعظم این پول هم رفته خارج از کشور. خب هزینه از این بزرگتر میخواهید در کشور؟ این چه ربطی به مسأله نظامی ما دارد؟ بنابراین میخواهم بگویم در عمل مسأله دفاعی و نظامی ما یک عامل مهم قدرت و سمبل پیشرفت ماست ولی متأسفانه جاهایی هست که برخی فکر میکنند اگر این بخش را بزنند توی سر دیگران برای آن ارج و قرب درست میکنند، حال آنکه نتیجهاش برعکس است. یعنی کار خودش ضد تبلیغ واقعی است. ما باید همین مسیر در حوزه دفاعی را با قدرت جلو برویم و البته حواشی سیاسی و تبلیغاتی آن را خیلی بهتر از آنچه که الان داریم میبینیم کنترل کنیم. قدرت نظامی ما الان مهمترین عامل بازدارندگی کشور است و نباید از این واقعیت غافل باشیم. اینکه برخی معتقدند در جاهایی نیروی نظامی ما باید رفتاری متفاوت داشته باشد و مثلاً نوع ورودش به مسائل سیاسی یا اقتصادی فرق کند یک چیز است و اینکه بحث اساس قدرت دفاعی کشور را داشته باشیم یک بحث دیگر. من هم میتوانم انتقاداتی به برخی رفتارهای نیروهای نظامی وارد بدانم که شاید خیلی از آنها هم رفتارهای سازمانی نباشد، اما نمیتوانم به اعتبار این انتقادات، کلیت توان نظامی کشور و لزوم قدرتمند شدن در این بخش و استراتژی کشور برای تقویت مستمر توان نظامی را زیر سؤال ببرم چون از هر زاویهای که نگاه کنیم، قدرت نظامی و آن هم قدرت نظامی درون زا برای ایران یک ضرورت حیاتی و مسلم است.
برویم سراغ دو آسیبی که شما برشمردید. مسأله اول بحث پوپولیسم بود. اساساً منظور شما از پوپولیسم چیست تا بعد برسیم بر سر یکی دو سؤال جزئی درباره آن.
پوپولیسم بسیار واضح است؛ یعنی عوامفریبی. خیلیها فکر میکنند عوامگرایی را باید پوپولیسم دانست اما عوامگرایی به یک معنا خوب هم هست. اگر معنایش گرایش داشتن به سمت مطالبات و خواستهای عوام و مردم از طریق بهکارگیری کارشناسان و اهل فن در جای خودشان باشد. اساساً هم یک حکومت دموکراتیک اصلاً مأموریتی جز این ندارد. پوپولیسم به معنای عوامفریبی اما یعنی سوءاستفاده از مطالبات مردم برای بالا رفتن از نردبان قدرت، با وجود آنکه طرف سوءاستفاده کننده هیچ صلاحیت و شایستگی نه برای رسیدن به آن قدرت دارد و نه توان و سوادی برای برآوردن مطالبات مردم. فقط میرود آنجا که منافع شخصی و باندی خودش را تأمین کند. به یک نوع حتی شاید بتوان گفت پوپولیسم یعنی پنهان کردن منافع شخصی و باندی پشت شعارها و ژستهایی که رنگ و بوی مطالبات عمومی را میدهد.
حالا اینکه میگویید پوپولیسم در کشور ما یک آسیب است سه سؤال مجزا پیش میآید؛ اولین سؤال این است که این آسیب چقدر جدی است؟ چقدر به نظر شما پوپولیسم در کشور ما قدرت دارد؟
در هر سیستمی یک درصدی از پوپولیسم میتوان یافت. یعنی هیچ سیستمی کاملاً مبرا از این آسیب نیست. نکته این است که این آسیب فراگیر نشود و مهمتر اینکه مسلط بر امور نشود. در کشور ما با شدت و ضعفهایی متأسفانه درصدی از پوپولیسم مسلط بر امور بوده و هست. هر وقت هم شرایط جامعه مثل امروز رو به وخامت میرود، زمینه این تسلط بیشتر میشود و من نگرانم با این وضعیت امروز در آینده نه چندان دور درگیر یک دوره نسبتاً طولانی از تسلط پوپولیسم بر کشور شویم. نشانههای آن هم الان وجود دارند و جای تأسف است که حتی بهطور رسمی به این جریان و تفکر هم پر و بال داده میشود. در صدا و سیما و مجلس و جاهای دیگر میبینید که این روزها چقدر بحث طرح شعارهای جذاب اما توخالی و غیرکارشناسی جدی است که گاهی با دروغ و حرفهای غیرواقعی هم آمیخته میشود.
سؤال دوم من این است که چه عاملی را در تقویت این پدیده پوپولیسم در کشور مؤثر و دارای نقش میدانید؟
خیلی از عوامل هستند. اینکه ما آزادی بیان یک طرفه یا غیرمنصفانه داریم، یکی از عوامل است. یعنی مثلاً به گفته آقای روحانی، به همه قوا نمیشود به یک اندازه انتقاد کرد یا همه جریانها و گرایشها یک میزان آزادی بیان ندارند. اینکه تریبونهای یک طرفه و انحصاری در کشور زیاد است هم خودش یک عامل مؤثر است. به همین نسبت عدم وجود تعادل در رقابت سیاسی هم در این مسأله مؤثر است. در یک نظام انتخاباتی استاندارد و قوی و اساساً یک نظام سیاسی حزبی قوی یا اساساً امکان تسلط پوپولیسم بسیار کاهش پیدا میکند یا اگر به صورت استثنا این امکان به وجود بیاید، موقت و گذرا است. دیگر اینکه ما در کشور کار سازمانیافته و تشکیلاتی سیاسی نداریم. این میشود که برخی مسئولان ما دنبال راضیکردن سریع و فوری مردم هستند و چون این کار امکانپذیر نیست، سیاسیون ما به سمت شعار دادن صرف منحرف میشوند. در نظر هم داشته باشیم که انباشت مطالبات پاسخ داده نشده مردم هم در این خصوص مؤثر است. مردمی که تحت فشارهای اقتصادی هستند، بیش از آنکه به سخنان منطقی گوش بدهند، به شعارهای هیجانی و پرطمطراق گوش میدهند. در همه فرهنگها هم همین است. یک مسأله دیگر این است که نظام دانشگاهی کشور و همین طور نظام کارشناسی کشور قدم به قدم ضعیفتر شده. این یعنی باز شدن جا برای کارشناس نماها یا عالم نماها. ضمن اینکه نظام نظارت و پایش کشور ما هم مشکل دارد و نمیتواند یک نظارت مستمر و به روز را ارائه کند.
سؤال نهایی اینکه برای عبور از این آسیبی که شما میگویید چه راهی وجود دارد؟ به عبارتی باید چه کرد که میزان تسلط پوپولیسم بر امور و ایفای نقش آن کاهش پیدا کند؟
راهش خیلی ساده است؛ از تجربه دنیا درس بگیریم و مؤلفههای دموکراتیک نظام سیاسی، ساختار حزبی کشور، نظام دانشگاهی و کارشناسی و همین طور نظام نظارتی کشور را تقویت کنیم. به عبارتی تمام کارهایی که لازم است انجام شود تا کسی نتواند به مردم وعده توخالی بدهد. ببینید پوپولیسم پدیده فوقالعاده مخرب و خطرناکی است اما فکر نکنیم چیز عجیب و غریبی است. نه اتفاقاً خیلی چهره آشنایی دارد. شما بروید شعارهای انتخاباتی نامزدهای انتخابات مختلف کشور را ببینید و مطالعه کنید، بعد عملکردها را ببینید، متوجه میشوید پوپولیسم چیست. روشن است نظام انتخاباتی و نظام حزبی که در آن یک نامزد میتواند وعده بهشت به مردم بدهد اما در عمل توفیقی بیشتر از کنترل وضع موجود به دست نیاورد را باید به شکل بنیادین اصلاح کرد. روشن است نظام قانونگذاری و برنامهریزی که مثلاً برنامه 5 ساله توسعه در کشور مینویسد اما در بهترین حالت 30 درصد آن اجرا میشود را باید تغییر داد. اینها همه پوپولیسم هستند.
در نهایت مورد دومی که شما درباره آسیبهای پس از انقلاب اشاره کردید به تعابیر مختلف و متناقض دینی. این مورد به نظر قدری نیاز به توضیح دارد. منظور شما از این آسیب چیست و چطور این مسأله قابل توضیح است؟
ببینید من این مسأله را به عنوان یک سیاستمدار، نه فردی که مسأله دین و شریعت میداند، مطرح میکنم. قطعاً اصل مسأله باید توسط فقها و علما مطرح و توضیح داده شود. اما منظور من این است که ما در کشور درگیر حالتی شدیم که برخیها کوچکترین اتفاقات کشور را به تعابیر دینی و شرعی متصل میکنند که از این طریق یا بتوانند آن را تأیید کنند یا چیزی را که نمیپسندند، کنار بزنند. مثلاً دیدهایم و میبینیم که می آیند هر مذاکرهای را به صلح امام حسن(ع) یا هر درگیری و مقاومتی را به عاشورا تشبیه میکنند. من واقعاً نمیدانم اینها چه ربطی به هم دارند؟ بله، معصومان و پیشوایان دینی، الگوهای ما هستند و باید در روش و منش آنها مطالعه و دقت کنیم و از آنها درس بگیریم. اما به این معنا نیست که مثلاً بگوییم چون امام حسین(ع) جنگید، ما هم باید همیشه بجنگیم یا چون امام حسن(ع) صلح کرد، ما هم باید فقط به صلح فکر کنیم. بزرگی و ارزش و عظمت آن بزرگان از این رو بوده که در دوره خودشان منطقی، محاسبهگرایانه و با در نظر گرفتن منفعت امت و شریعت و همینطور شجاعانه رفتار کردند، ما هم امروز باید همین فاکتورها را در نظر بگیریم و تصمیم مقتضی با دوران خودمان را بگیریم. یا میبینیم برخی عدهای را به دلایل سیاسی، تکفیر دینی میکنند یا میخواهند با برداشتهای خاص دینی برخی کاستیها را توجیه کنند. بسیار این روزها از زبان برخی چهرههای شاخص شنیدهایم که مثلاً اگر فردی از نظر سیاسی چنان کند از دین خارج است. یا دیدهایم مسائل سیاسی داخلی کشور را به مقدسات و نظر خاص معصومان نسبت دادهاند. این به نظر من یک خطر است؛ هم برای دین خطر است و هم برای کشور و جامعه. معتقدم برای دین خطر است چون من شخصاً هنوز با تلاشی که کردم و حتی رجوعی که به برخی علما داشتم نتوانستم کوچکترین توجیه فقهی برای برخی از ادعاها پیدا کنم. برای جامعه هم خطر است چون این رفتارها دین را تبدیل به ابزار قطبیسازی در جامعه میکند و مردم را مقابل هم قرار میدهد. واقعیت این است که نه تخصص من تشریح جزئیات این مسأله است و نه پیدا کردن راهحل و گفتمان لازم برای حل آن. من به عنوان یک فعال سیاسی فقط اثرات سوء ناشی از این وضعیت را میبینم و معتقدم این اثری بسیار مخرب برای ما در پی خواهد داشت و این اوضاع و استفادههایی که از دین میشود و گاهی حتی موهن هم هستند، باید کنترل شود.
در مقام همان فعال سیاسی راهکاری برای این آسیب دارید؟
در این جایگاه میتوانم بگویم که هم برای رفع آسیب پوپولیسم و هم دور نگاه داشتن دامان دین از برخی تعابیر ناصواب و توجیه کردن هر رفتاری با ابزار دین، راهکار مؤثر تقویت مردمسالاری و اصلاح ساختارهای کشور است. وقتی مردمسالاری تقویت شود و ساختارهای کشور اصلاح و کارآمدتر شوند دیگر هر کسی نمیتواند بیاید و به بهانه دین موضوعی را توجیه کند چون نه ساختار چنین اجازهای به او میدهد و تریبون در اختیارش میگذارد و نه مردم ما که مردم دینداری هستند، میگذارند عقاید و مقدساتشان در بازیهای سیاسی خرج شود. شما وقتی آزادی بیان داشته باشید خیلی صریح و راحت میتوانید این رفتارها را افشا کنید و ماهیت آنها را به چالش بکشید.
خبرنگار
استقلال سیاسی و بنیه نظامی؛ مصطفی هاشمیطبا، چهره اصلاحطلب این دو را ازمهمترین دستاوردهای کشور در سالهای پس از انقلاب اسلامی میداند. او تأکید دارد که تاریخ ایران گواه بر این است که حکومت مرکزی باید قوی باشد. این فعال سیاسی در مقابل معتقد است که پوپولیسم و همینطور سوءاستفاده از برخی تعابیر و مفاهیم دینی هم دو آسیبی هستند که باید برای آنها چارهاندیشی شود. هاشمیطبا البته معتقد است که رفع این دو آسیب نیازمند اصلاحاتی در کشور و همینطور تقویت مردمسالاری است. او در مقابل میگوید بنیه دفاعی کشور دستاوردی است که ما با توجه به شرایطی که در منطقه داریم ناگزیر از تقویتش هستیم. این چهره اصلاحطلب منطق منتقدان برنامه نظامی ایران که این فعالیتها جلوی رشد دیگر مؤلفههای قدرت کشور را گرفته، قبول ندارد و تأکید میکند آن موضوع نمیتواند ربطی به عملکرد حوزه نظامی داشته باشد.
بعد از 43 سال شما اگر بخواهید دو دستاورد انقلاب و دو آسیب را که نیازمند رفع ضروری هستند، نام ببرید به چه مسائلی اشاره میکنید؟ بعد از بیش از 4 دهه کدام موارد را از این جهت در اولویت میگذارید؟
ما بعد از 43 سال قطعاً میتوانیم هم با فهرست بلندی از دستاوردها مواجه باشیم و هم فهرست بلندی از آسیبها و اهداف محقق نشده. درباره هر کدام هم میشود تحلیلهای بسیار مفصلی ارائه داد و ساعتها بحث کرد. یعنی اساساً معتقدم که یکی از ضروریترین کارها در شرایط فعلی کشور هم همین است. ما الان با دو جریان مواجه هستیم که میدان گرفتن زیاد از حد آنها باعث ضربه به کشور و از مدار خارج شدن امور میشود. یکی جریانی که میخواهد سیاهنمایی کامل از شرایط کشور و پیامدهای انقلاب داشته باشد و جریان دیگری که میخواهد همه چیز را گل و بلبل ببیند. هر دوی اینها چون یک نگاه واقعگرایانه ندارند میتوانند به منافع ما ضربه بزنند. بنابراین با یک بیان و تفسیر منطقی از یک سو باید دستاوردها را برای جریانی که دنبال سیاهنمایی است بازگو کرد و از سوی دیگر آسیبها را برای طیفهایی که سعی میکنند همه چیز را گل و بلبل نشان دهند و به نوعی جلوی نقد را بگیرند نشان داد.
هر چند شاید از سؤال اصلی دور شویم؛ اما آیا به نظر شما این جواب میدهد؟ یعنی دو جریانی که میگویید با این توضیحات قانع میشوند؟
ببینید برای یک نیروی سیاسی خواهان ترقی اصل گفتوگو باید مهم باشد، بدون اینکه در نظر بگیرد چه زمانی این گفتوگو جواب میدهد یا اینکه طرفش گوش میدهد یا نه. در کنارش هم شاید صد تا کار دیگر بکند اما نباید گفتوگو را رها کرد. مسائل باید در چارچوبهای گفتوگو محور مورد بحث قرار بگیرند و درباره آنها مباحثه شود. ضمن اینکه ما داریم میگوییم گفتوگو، یعنی اینکه طرف مقابل هم بگوید. یعنی اینکه ما هم شنونده باشیم. وقتی اینطور باشد و فقط قرار نباشد شما حرف بزنید مطمئن باشید جذابیت کافی برای اینکه به هر حال نه صددرصد، اما تا حد قابل ملاحظهای دیالوگ شکل بگیرد و منطق در فضای مراوده حاکم شود به وجود میآید. اما اینکه میگویید آنجا آیا گوش شنوایی هست، من معتقدم در این موضوع ما با دو سطح مواجه هستیم. یکی سطح هستههای سخت و نیروهای منسجم و سازمانی جریانهایی که این گفتمانها را میسازند و تبلیغ میکنند. سطح دوم آن بخشی از بدنه جامعه که جذب این گفتمان و منطق میشوند. ما شاید در سطح اول قدری کار سختی داشته باشیم چون احتمال اینکه آن هسته سخت و مرکزی طیفهای سازنده این گفتمانها بر اساس یک سری منافع گسترده سیاسی یا اقتصادی اینگونه رفتار کنند اصلاً کم نیست. کسی را هم که بر اساس منافعی فردی از این جنس دست به کنش سیاسی میزند خیلی سخت میشود با منطق و گفتوگو قانع کرد. چون اصلاً بحث او اقناعی نیست. اما در همان سطح هم هستند افرادی که براساس چارچوبهای ایدئولوژیک و بر پایه یک نظام فکری اینگونه اقدام میکنند و این ایدئولوژی هر چقدر هم سخت باشد باز هم در جاهایی قابلیت گفتوگو و حتی تعدیل و تغییر را دارد. اما به نظر من در این بحث مهمتر سطح دوم یعنی پایگاههای اجتماعی و مخاطبان عمومی این گروههاست. یعنی اینها باید هدف اصلی گفتوگو باشند. شما در یک گفتوگو با آن زاویهای که عرض کردم فضای مباحثه یکطرفه در قبال این افراد را باید هدف بگیرید و با این هدف گفتوگو کنید و حرفتان را بزنید که این اقشار اجتماعی آن را بشنوند و در جریان دیدگاه دیگری جز دیدگاهی که به سمت آن گرایش یافتهاند، قرار بگیرند.
به نظر شما کار راحتی است؟
قبول دارم که کار سختی است و مصایبی دارد اما مگر کدام کار و فعالیت اجتماعی و سیاسی، خصوصاً فعالیت ناظر به تغییر و اصلاح را داریم که ساده باشد و در آن پیچیدگی نباشد؟ اینها کارهای سخت و فرسایشی است و به همین دلیل هم کمتر نیرویی پیدا میشود که آن را به شکل مستمر انجام دهد. نیروهایی که وارد این عرصه میشوند به تجربه یا بعد از چندی خسته شدهاند یا بخشی از آنها را هم داشتیم و داریم که خودشان مغلوب و جذب گفتمانهای رقیب شدهاند و بعد از چندی حرف آنها را زدهاند.
دلیلش به نظر شما چیست که جذب شدهاند؟
چون آن دو گفتمان جذابیت دارد، چون برای عامه مردم ساده فهم است. چون مسئولیتگریزی در آن است و هیچ تقصیری نمیپذیرد، هیچ نقدی به خود ندارد و بیشتر از هر چیز بر پایه اتهام و حمله به دیگران بنا شده و نه استدلال و مفاهمه. مفاهمه کار بسیار دشواری است. شما وقتی صرفاً تهاجمی ظاهر میشوید جذابیت دارید. چون طوری ظاهر میشوید که بخشی از جامعه شما را به شکل قهرمان میبیند، دائم حماسی موضع میگیرید و حماسی حرف میزنید و با نشان دادن یک صحنه سیاه و سفید میتوانید خیلیها را جذب کنید. اما مباحث اقناعی و منطقی اینطور نیست. این جذابیت را ندارد چون لازمه اولش این است که سراغ خود انتقادی و فاصله گرفتن از ادبیات و رفتارهای حماسی و پر شوربیایید. خب برای خیلی از بخشهای جامعه در شرایطی که فشارهای زیادی را هم تحمل میکنند، چنین چیزی جذابیت آنی ندارد و به همین دلیل خیلیها که اول از این راه رفتهاند بعداً جذب مسیرهای دیگر شدهاند. اما این راه اگر در آن استمرار و صداقت باشد، در طولانیمدت جذابتر خواهد بود چون در دنیای واقعی هیمنه آن قهرمان خیالی، خیلی هم زود از هم میپاشد. باید یک اصلاحطلب واقعی اینقدر استمرار و صبر داشته باشد که در آن لحظه بتواند ایفای نقش کند، نه اینکه صحنه را خالی بگذارد تا یک قهرمان تصنعی دیگر آن را پر کند. البته پاکی و صداقت هم در این لحظه خیلی مؤثر است. شما هر چقدر هم به لحاظ منطقی قوی باشید اما جامعه شما را پاک و صادق نداند، نمیتوانید در آن موقعیت ایفای نقش مؤثری داشته باشید.
با این توضیح باز برگردیم به سؤال اصلی و اول این مصاحبه؛ به نظر شما دو دستاورد اصلی و دو آسیب اصلی انقلاب سال 57 بعد از 43 سال چه هستند؟
در حوزه دستاوردها من دو مورد را خیلی مهم میدانم؛ یکی استقلال سیاسی ما است و دیگری هم تقویت امکانات و بنیه دفاعی و نظامی کشور. در حوزه آسیبها هم اگر من بخواهم اولویتها را معین کنم به دو مسأله تعمیق رو به گسترش پوپولیسیم اشاره میکردم و در کنار آن میگفتم که تشتت ما در حوزه تعابیر و سوءاستفادهها از مفاهیم مختلف دینی ناظر به بحث حکمرانی هم مسألهای است که باید برای آن فکری بکنیم و چارهای بیندیشیم. البته هم در بحث دستاوردها و هم آسیبها همه این موارد به هم مربوط هستند و حتی شاید جایی بتوان آنها را یکی دانست. مثلاً استقلال سیاسی ما و بحث تقویت بنیه نظامی کشور خیلی جاها شاید اصلاً یکی باشد، یا رابطه عِلی و معلولی بسیار نزدیکی بین آنها برقرار باشد. همینطور خیلی جاها پوپولیسم با برخی تعابیر دینی که انجام میشود و میبینیم، یکی هستند یا باز همان رابطه عِلی و معلولی را دارند.
من میخواهم قدری درباره همین چهار مورد با شما سؤالاتی را مطرح کنم. درباره بحث اول یا همان استقلال سیاسی؛ حتماً شما هم شنیده اید که برخی ان قلت آوردهاند و این را القا میکنند که نوع و کیفیت روابطی که ما با چین و روسیه داریم منطبق با استقلال سیاسی نیست. شما چه پاسخی به این ادعاها دارید؟
ببینید اینکه ما به هر دلیلی گرایش بیشتری به برخی کشورها و اصولاً قدرتهای شرق داریم یک مسأله است، اینکه استقلال سیاسی داریم یک بحث دیگر. ما در زمان رژیم گذشته وضعیتی داشتیم که قدرتهای غربی و خصوصاً امریکا مستقیماً در تصمیمگیریهای داخلی ما مشارکت داده میشدند و حتی بدتر اینکه در جاهایی بدون مشارکت داده شدن توسط حکومت وقت، خودشان دخالت میکردند. در اسناد تاریخی ما به کرات از این موارد دیده میشود. جایی از این مسائل ضعف حکومت مرکزی بود که نمیتوانست مانع شود و جاهایی خیانت آنها. شما مثلاً نگاه کنید شأن مستشاران نظامی امریکایی در کشور ما در مقابل ژنرالهای آن روز کشور چطور بود؟ ما از سفارتخانههای امریکا و انگلیس اسناد زیادی داریم که حکومت این کشورها مستقیماً از رهبران آن روز ایران درخواستهایی داشتند یا اینکه دستور میدادند بابت برخی چیزها. امروز ما با چین و روسیه نزدیک شدهایم اما آیا آنها در امور داخلی ما دخالت میکنند و دستور میدهند؟ امروز وقتی رئیس جمهوری روسیه به ایران میآید شما میبینید چطور با رهبر ما برخورد میکند. شما در آن دیدار نه تنها نگاه بالا به پایین نمیبینید بلکه یک نگاه تواضعآمیز توسط پوتین به حضرت آیتالله خامنهای کاملاً مشهود است. یا چین همینطور. ما بر اساس منافعی، همکاریها و نزدیکیهایی با این کشورها داریم اما این را خودمان تصمیم گرفتهایم. استقلال سیاسی یعنی این. استقلال سیاسی که میگویم این نیست که با جایی کار نکنیم یا با همه به یک سطح همکاری داشته باشیم. استقلال سیاسی این است که اگر با جایی قطع رابطه میکنیم و با جای دیگری یک رابطه را به اوج میرسانیم، صفر و صد این تصمیمگیری در اختیار خودمان باشد. یعنی کسی برای تصمیمگیریهای داخلی ما به عنوان یک قدرت خارجی، اعمال نفوذ نمیکند.
به هر روی، ما در مسائل داخلی خودمان برکنار و منفصل از مسائل خارجی و رویدادهای صحنه بینالملل نیستیم. نه فقط ما، بلکه تمام دنیا همینطور است. مگر امریکا به عنوان قدرت اول اقتصادی و نظامی دنیا تحت تأثیر تحولات مثلاً اروپا یا رژیم صهیونیستی نیست؟ مگر در همان امریکا تحولی اگر در چین رخ بدهد، روی تصمیمات شان اثر نمیگذارد؟ این طبیعی است چون بخش زیادی از مسائل ما و هر کشور دیگری تحت تأثیر اتفاقات خارجی و بینالمللی است. مسأله این است که ما در وضعیتی باشیم که در قبال این رویدادها، خودمان تصمیم بگیریم که چگونه واکنش نشان دهیم و تصمیمگیری کنیم. ما الان در این وضعیت هستیم و خودمان این تصمیم را میگیریم.
در حقیقت اگر کشورهایی هم بخواهند به صورت غیر مستقیم بر تصمیمات داخلی ما تأثیر بگذارند، باز در نهایت روند تصمیم سازیهای داخلی است که تعیین میکند به چه میزان از رویدادهای خارجی تأثیر بپذیریم یا نپذیریم؟
این بستگی به میزان قدرت کشورها دارد. هر چقدر قدرتمندتر باشیم، از این دست تأثیرات غیر مستقیم هم دورتر خواهیم بود. اما باز هم تأکید کنم که هیچ کشوری در دنیا نیست که صددرصد برکنار از این تأثیرات بینالمللی باشد. ما به لحاظ مؤلفههای قدرت در دوران پس از انقلاب یک مرحله مهم را رد کردهایم وآن اینکه به جایی رسیدیم که هیچ قدرت خارجی به خود حق مداخله مستقیم در مسائل ما را نمیدهد. الان در مرحله دوم هستیم که مرحله کاهش همان تأثیرپذیری غیرمستقیم از رویدادهای خارجی است. این به معنای انزوا نیست، یعنی اگر تعبیر به هر نوعی از انزوا شود یا عدهای در داخل راه رسیدن به این وضعیت را در انزواطلبی ببینند، اشتباه محض است. مسأله قدرتمند شدن است؛ یعنی مانند یک فردی که در معرض عوامل بیرونی مثل سرما و گرما و زحماتی از این دست است، هر چقدر قویتر و قدرتمندتر باشد و این توانایی را داشته باشد که قدرتش را حفظ کند، تأثیر کمتری از این عوامل بیرونی خواهد پذیرفت. این قدرت هم مؤلفههای مختلفی دارد مثل قدرت نظامی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی.
شما از میان این مؤلفههای قدرت، بخش قدرت نظامی را به عنوان دستاورد مهم دیگر دوران پس از انقلاب معرفی کردید. این مسألهای است که در سالهای اخیر بحث درباره آن فراوان بوده. من باز هم یکی از انتقادات منتقدان نگاه شما را مطرح میکنم تا ببینم توضیح شما چیست. برخی افراد میگویند که در این سالها تأکید بیش از اندازهای بر مؤلفه قدرت نظامی ما در قیاس با دیگر مؤلفهها شده است؟
من مشخصاً این را قبول ندارم. هر قدرتی که در ایران حکومت را در دست داشته باشد ناگزیر از این است که به یک قدرت نظامی مستحکم و مقتدر دست پیدا کند. تجربه ما از زمان ایران باستان تا همین الان این ادعا را تأیید میکند. ایران هر وقت به لحاظ نیروی نظامی دچار مشکل شده یا حکومت مستقرش به چالش ادامه حیات برخورد کرده و در مواقعی سرنگون شده یا تمامیت ارضی آن مخدوش شده است. در تاریخ هم تا بخواهید الی ماشاءالله برای این شاهد داریم. اما فقط این نیست؛ این نیروی نظامی مقتدر و محکم باید دارای یک قدرت درونزا و متکی به داخل هم باشد. ژئوپلیتیک منطقه ما این ضرورت را ایجاب میکند. شما اصلاً بحث امریکا و اسرائیل را هم کنار بگذارید. بحث رقابت بر سر انرژی را هم کنار بگذارید. همین مسأله تفاوتها و زمینههای تنش ما با کشورهای عربی منطقه که زمینههای مختلفی از جمله زمینههای ایدئولوژیک دارد، به اندازه کافی توجیهکننده ضرورت داشتن نیروی نظامی قوی هست.
این زمینه تنش با اعراب را آیا با دیپلماسی نمیتوان کنترل و مهار کرد؟
دیپلماسی باید به پشتوانه نیروی بازدارنده نظامی وارد صحنه شود وگرنه سر سوزنی تأثیر نخواهد داشت. این اظهر منالشمس است. تنشهای ما در جهان اسلام به هیچ عنوان کم نیست. قطعاً آرزوی همه ماست که یک جهان اسلام برادر و متحد داشته باشیم اما واقعیت موجود چیز دیگری است. در نیم قرن اخیر هر چه تهدید تمامیت ارضی متوجه ما بوده از جانب کشورهای عرب بوده، مگر غیر از این است؟ مگر الان امارات کم به خاک ما چشم دوخته؟ عربستان مگر حمایتش از گروههای تجزیهطلب مخفی است؟ شما فکر میکنید ما مثلاً اگر سیاست خارجی خودمان را در قبال غرب تغییر بدهیم این وضعیت در منطقه تغییر میکند؟ من فکر میکنم تغییر نخواهد کرد چون آنها نگاهشان به ما نگاه یک بیگانه در منطقه خودشان است، با انواع و اقسام زمینههای اختلافات و رقابتهای استراتژیک. بله ما قطعاً باید با عربستان به سمت یک عادیسازی روابط در آینده برویم اما آن اتفاق فقط به واسطه یک ایران قدرتمند میافتد که در بعد نظامی به اندازه کافی بازدارندگی دارد. تهدیدات ارضی و امنیتی علیه ما فقط مخصوص یک بخش از مرزها نیست. من واقعاً نمیدانم آیا کشوری در دنیا هست که مانند ایران در تمام مرزهای اطرافش تهدید امنیتی داشته باشد یا خیر؟ الان شما بگویید ما در کدام بخش از مرزهای خودمان با تهدید مواجه نیستیم؟ خب این یعنی ضرورت تقویت بنیه دفاعی کشور. من فکر نمیکنم ضرورتی از این واضحتر وجود داشته باشد. ما چه به لحاظ قومیت خود در منطقه یعنی فارس بودن، چه به دلیل شیعه بودن و چه به خاطر موقعیت ژئوپلیتیکی خاصی که داریم به صورت جدی در معرض برخی تهدیدات هستیم.
و اینکه گفته میشود ما تنها به مؤلفه نیروی دفاعی اهمیت دادهایم چه؟
اینکه برخی در یک رفتار تبلیغاتی چنین میکنند، بحثی است که شاید بشود قبول کرد اما اینکه بگوییم به خاطر پیشرفت نظامی از تقویت بقیه مؤلفههای قدرت واماندهایم را قبول ندارم. دلیل واقعیاش این است که روی آن مؤلفهها خیلی تمرکز و کار نکردهایم. یعنی میخواهم بگویم دچار پرکاری مفرط و صرف بیش از اندازه منابع روی بحثهای نظامی نیستیم، ما دچار کم کاری و کم توجهی به حوزههای دیگر هستیم و همین هم باعث میشود که یک تفاوت سطح بین دو حوزه دیده شود. البته من هم قبول ندارم که مدام برخی پیشرفتهای نظامی را توی سر دیگر حوزهها بزنند و به واسطه آن بخشهای دیگری را تحقیر کنند. این اتفاقاً خودش باعث یک دوقطبی و واگرایی میشود و اتفاقات خوبی که در بحث نظامی افتاده را به سایه میبرد. ولی مثلاً ما در سه دهه گذشته 350 میلیارد دلار بابت کنترل نرخ ارز از طریق تزریق به بازار، هزینه کردهایم که نتیجه هم کاملاً ناموفق بوده. بخش اعظم این پول هم رفته خارج از کشور. خب هزینه از این بزرگتر میخواهید در کشور؟ این چه ربطی به مسأله نظامی ما دارد؟ بنابراین میخواهم بگویم در عمل مسأله دفاعی و نظامی ما یک عامل مهم قدرت و سمبل پیشرفت ماست ولی متأسفانه جاهایی هست که برخی فکر میکنند اگر این بخش را بزنند توی سر دیگران برای آن ارج و قرب درست میکنند، حال آنکه نتیجهاش برعکس است. یعنی کار خودش ضد تبلیغ واقعی است. ما باید همین مسیر در حوزه دفاعی را با قدرت جلو برویم و البته حواشی سیاسی و تبلیغاتی آن را خیلی بهتر از آنچه که الان داریم میبینیم کنترل کنیم. قدرت نظامی ما الان مهمترین عامل بازدارندگی کشور است و نباید از این واقعیت غافل باشیم. اینکه برخی معتقدند در جاهایی نیروی نظامی ما باید رفتاری متفاوت داشته باشد و مثلاً نوع ورودش به مسائل سیاسی یا اقتصادی فرق کند یک چیز است و اینکه بحث اساس قدرت دفاعی کشور را داشته باشیم یک بحث دیگر. من هم میتوانم انتقاداتی به برخی رفتارهای نیروهای نظامی وارد بدانم که شاید خیلی از آنها هم رفتارهای سازمانی نباشد، اما نمیتوانم به اعتبار این انتقادات، کلیت توان نظامی کشور و لزوم قدرتمند شدن در این بخش و استراتژی کشور برای تقویت مستمر توان نظامی را زیر سؤال ببرم چون از هر زاویهای که نگاه کنیم، قدرت نظامی و آن هم قدرت نظامی درون زا برای ایران یک ضرورت حیاتی و مسلم است.
برویم سراغ دو آسیبی که شما برشمردید. مسأله اول بحث پوپولیسم بود. اساساً منظور شما از پوپولیسم چیست تا بعد برسیم بر سر یکی دو سؤال جزئی درباره آن.
پوپولیسم بسیار واضح است؛ یعنی عوامفریبی. خیلیها فکر میکنند عوامگرایی را باید پوپولیسم دانست اما عوامگرایی به یک معنا خوب هم هست. اگر معنایش گرایش داشتن به سمت مطالبات و خواستهای عوام و مردم از طریق بهکارگیری کارشناسان و اهل فن در جای خودشان باشد. اساساً هم یک حکومت دموکراتیک اصلاً مأموریتی جز این ندارد. پوپولیسم به معنای عوامفریبی اما یعنی سوءاستفاده از مطالبات مردم برای بالا رفتن از نردبان قدرت، با وجود آنکه طرف سوءاستفاده کننده هیچ صلاحیت و شایستگی نه برای رسیدن به آن قدرت دارد و نه توان و سوادی برای برآوردن مطالبات مردم. فقط میرود آنجا که منافع شخصی و باندی خودش را تأمین کند. به یک نوع حتی شاید بتوان گفت پوپولیسم یعنی پنهان کردن منافع شخصی و باندی پشت شعارها و ژستهایی که رنگ و بوی مطالبات عمومی را میدهد.
حالا اینکه میگویید پوپولیسم در کشور ما یک آسیب است سه سؤال مجزا پیش میآید؛ اولین سؤال این است که این آسیب چقدر جدی است؟ چقدر به نظر شما پوپولیسم در کشور ما قدرت دارد؟
در هر سیستمی یک درصدی از پوپولیسم میتوان یافت. یعنی هیچ سیستمی کاملاً مبرا از این آسیب نیست. نکته این است که این آسیب فراگیر نشود و مهمتر اینکه مسلط بر امور نشود. در کشور ما با شدت و ضعفهایی متأسفانه درصدی از پوپولیسم مسلط بر امور بوده و هست. هر وقت هم شرایط جامعه مثل امروز رو به وخامت میرود، زمینه این تسلط بیشتر میشود و من نگرانم با این وضعیت امروز در آینده نه چندان دور درگیر یک دوره نسبتاً طولانی از تسلط پوپولیسم بر کشور شویم. نشانههای آن هم الان وجود دارند و جای تأسف است که حتی بهطور رسمی به این جریان و تفکر هم پر و بال داده میشود. در صدا و سیما و مجلس و جاهای دیگر میبینید که این روزها چقدر بحث طرح شعارهای جذاب اما توخالی و غیرکارشناسی جدی است که گاهی با دروغ و حرفهای غیرواقعی هم آمیخته میشود.
سؤال دوم من این است که چه عاملی را در تقویت این پدیده پوپولیسم در کشور مؤثر و دارای نقش میدانید؟
خیلی از عوامل هستند. اینکه ما آزادی بیان یک طرفه یا غیرمنصفانه داریم، یکی از عوامل است. یعنی مثلاً به گفته آقای روحانی، به همه قوا نمیشود به یک اندازه انتقاد کرد یا همه جریانها و گرایشها یک میزان آزادی بیان ندارند. اینکه تریبونهای یک طرفه و انحصاری در کشور زیاد است هم خودش یک عامل مؤثر است. به همین نسبت عدم وجود تعادل در رقابت سیاسی هم در این مسأله مؤثر است. در یک نظام انتخاباتی استاندارد و قوی و اساساً یک نظام سیاسی حزبی قوی یا اساساً امکان تسلط پوپولیسم بسیار کاهش پیدا میکند یا اگر به صورت استثنا این امکان به وجود بیاید، موقت و گذرا است. دیگر اینکه ما در کشور کار سازمانیافته و تشکیلاتی سیاسی نداریم. این میشود که برخی مسئولان ما دنبال راضیکردن سریع و فوری مردم هستند و چون این کار امکانپذیر نیست، سیاسیون ما به سمت شعار دادن صرف منحرف میشوند. در نظر هم داشته باشیم که انباشت مطالبات پاسخ داده نشده مردم هم در این خصوص مؤثر است. مردمی که تحت فشارهای اقتصادی هستند، بیش از آنکه به سخنان منطقی گوش بدهند، به شعارهای هیجانی و پرطمطراق گوش میدهند. در همه فرهنگها هم همین است. یک مسأله دیگر این است که نظام دانشگاهی کشور و همین طور نظام کارشناسی کشور قدم به قدم ضعیفتر شده. این یعنی باز شدن جا برای کارشناس نماها یا عالم نماها. ضمن اینکه نظام نظارت و پایش کشور ما هم مشکل دارد و نمیتواند یک نظارت مستمر و به روز را ارائه کند.
سؤال نهایی اینکه برای عبور از این آسیبی که شما میگویید چه راهی وجود دارد؟ به عبارتی باید چه کرد که میزان تسلط پوپولیسم بر امور و ایفای نقش آن کاهش پیدا کند؟
راهش خیلی ساده است؛ از تجربه دنیا درس بگیریم و مؤلفههای دموکراتیک نظام سیاسی، ساختار حزبی کشور، نظام دانشگاهی و کارشناسی و همین طور نظام نظارتی کشور را تقویت کنیم. به عبارتی تمام کارهایی که لازم است انجام شود تا کسی نتواند به مردم وعده توخالی بدهد. ببینید پوپولیسم پدیده فوقالعاده مخرب و خطرناکی است اما فکر نکنیم چیز عجیب و غریبی است. نه اتفاقاً خیلی چهره آشنایی دارد. شما بروید شعارهای انتخاباتی نامزدهای انتخابات مختلف کشور را ببینید و مطالعه کنید، بعد عملکردها را ببینید، متوجه میشوید پوپولیسم چیست. روشن است نظام انتخاباتی و نظام حزبی که در آن یک نامزد میتواند وعده بهشت به مردم بدهد اما در عمل توفیقی بیشتر از کنترل وضع موجود به دست نیاورد را باید به شکل بنیادین اصلاح کرد. روشن است نظام قانونگذاری و برنامهریزی که مثلاً برنامه 5 ساله توسعه در کشور مینویسد اما در بهترین حالت 30 درصد آن اجرا میشود را باید تغییر داد. اینها همه پوپولیسم هستند.
در نهایت مورد دومی که شما درباره آسیبهای پس از انقلاب اشاره کردید به تعابیر مختلف و متناقض دینی. این مورد به نظر قدری نیاز به توضیح دارد. منظور شما از این آسیب چیست و چطور این مسأله قابل توضیح است؟
ببینید من این مسأله را به عنوان یک سیاستمدار، نه فردی که مسأله دین و شریعت میداند، مطرح میکنم. قطعاً اصل مسأله باید توسط فقها و علما مطرح و توضیح داده شود. اما منظور من این است که ما در کشور درگیر حالتی شدیم که برخیها کوچکترین اتفاقات کشور را به تعابیر دینی و شرعی متصل میکنند که از این طریق یا بتوانند آن را تأیید کنند یا چیزی را که نمیپسندند، کنار بزنند. مثلاً دیدهایم و میبینیم که می آیند هر مذاکرهای را به صلح امام حسن(ع) یا هر درگیری و مقاومتی را به عاشورا تشبیه میکنند. من واقعاً نمیدانم اینها چه ربطی به هم دارند؟ بله، معصومان و پیشوایان دینی، الگوهای ما هستند و باید در روش و منش آنها مطالعه و دقت کنیم و از آنها درس بگیریم. اما به این معنا نیست که مثلاً بگوییم چون امام حسین(ع) جنگید، ما هم باید همیشه بجنگیم یا چون امام حسن(ع) صلح کرد، ما هم باید فقط به صلح فکر کنیم. بزرگی و ارزش و عظمت آن بزرگان از این رو بوده که در دوره خودشان منطقی، محاسبهگرایانه و با در نظر گرفتن منفعت امت و شریعت و همینطور شجاعانه رفتار کردند، ما هم امروز باید همین فاکتورها را در نظر بگیریم و تصمیم مقتضی با دوران خودمان را بگیریم. یا میبینیم برخی عدهای را به دلایل سیاسی، تکفیر دینی میکنند یا میخواهند با برداشتهای خاص دینی برخی کاستیها را توجیه کنند. بسیار این روزها از زبان برخی چهرههای شاخص شنیدهایم که مثلاً اگر فردی از نظر سیاسی چنان کند از دین خارج است. یا دیدهایم مسائل سیاسی داخلی کشور را به مقدسات و نظر خاص معصومان نسبت دادهاند. این به نظر من یک خطر است؛ هم برای دین خطر است و هم برای کشور و جامعه. معتقدم برای دین خطر است چون من شخصاً هنوز با تلاشی که کردم و حتی رجوعی که به برخی علما داشتم نتوانستم کوچکترین توجیه فقهی برای برخی از ادعاها پیدا کنم. برای جامعه هم خطر است چون این رفتارها دین را تبدیل به ابزار قطبیسازی در جامعه میکند و مردم را مقابل هم قرار میدهد. واقعیت این است که نه تخصص من تشریح جزئیات این مسأله است و نه پیدا کردن راهحل و گفتمان لازم برای حل آن. من به عنوان یک فعال سیاسی فقط اثرات سوء ناشی از این وضعیت را میبینم و معتقدم این اثری بسیار مخرب برای ما در پی خواهد داشت و این اوضاع و استفادههایی که از دین میشود و گاهی حتی موهن هم هستند، باید کنترل شود.
در مقام همان فعال سیاسی راهکاری برای این آسیب دارید؟
در این جایگاه میتوانم بگویم که هم برای رفع آسیب پوپولیسم و هم دور نگاه داشتن دامان دین از برخی تعابیر ناصواب و توجیه کردن هر رفتاری با ابزار دین، راهکار مؤثر تقویت مردمسالاری و اصلاح ساختارهای کشور است. وقتی مردمسالاری تقویت شود و ساختارهای کشور اصلاح و کارآمدتر شوند دیگر هر کسی نمیتواند بیاید و به بهانه دین موضوعی را توجیه کند چون نه ساختار چنین اجازهای به او میدهد و تریبون در اختیارش میگذارد و نه مردم ما که مردم دینداری هستند، میگذارند عقاید و مقدساتشان در بازیهای سیاسی خرج شود. شما وقتی آزادی بیان داشته باشید خیلی صریح و راحت میتوانید این رفتارها را افشا کنید و ماهیت آنها را به چالش بکشید.
روایت عماد افروغ از رابطه عدالت و اخلاق در گفتمان انقلاب اسلامی
پاشنه آشیل فضیلتمندی
از ویژگیهای خاص و بارز و وجه ایجابی انقلاب اسلامی ایران نسبت به دیگر انقلابها «اخلاق» و «عدالت» است. اگر در اندیشههای امام خمینی(ره)، در جایگاه راهبر و نظریهپرداز انقلاب اسلامی تأمل کنیم، درمییابیم که سهم عدالت و اخلاق، سهمی خاص و ویژه است؛ در پاسخ به این سؤال که از میان اخلاق و عدالت، کدام هدف غایی و کدام هدف واسط است، بیگمان «اخلاق» هدف غایی است، اما از طریق «عدالت»؛ و اینجا منظور «عدالت اجتماعی»
است.
نباید اینگونه بیندیشیم که بدون استقرار یک عدالت اجتماعی جامع و قابل قبول، میتوان یک حیات اخلاقی فراگیر و گستردهای را نهادینه کرد. بنابراین اگر ما در سیاستها و رفتارهای مسئولان جمهوری اسلامی به گونهای بیتوجهی به اخلاق و عدالت دیدیم، باید بیدرنگ به این داوری بنشینیم که از اهداف و آرمانهای انقلاب اسلامی دور شدهایم.
توجه و تأکید بر اخلاق و عدالت، به معنای نفی اهداف دیگر انقلاب اسلامی، بهطور خاص «آزادی» و «استقلال» نیست. بحث ما وجه ایجابی انقلاب اسلامی است؛ در واقع هرچند بدون آزادیهای متعارف سیاسی و اجتماعی به معنای رهایی از قید و بندهای غیرضرور نمیتوان به سایر اهداف تحقق بخشید؛ اما اغلب درباره این نوع از آزادیها گفته میشود که ارزشی ثانوی و ابزاری دارند، البته بحث «رهایی» مقوله دیگری است که در اینجا محل تأمل ما نیست. یک اجماع نظری درباره این دسته از آزادیها وجود دارد که بیشتر ناظر به «آزادی از چیزی» است؛ برای مثال آزادی از فشارها، تهدیدها، اجبارها، شبکههای اغوایی قدرت و قید و بندها و محدودیتهای غیرعادلانه و غیرقانونی؛ البته به شرط عادلانه بودن قانون.
حال پرسش اساسی این است که آزاد شویم که چه بشود؟ این جاست که پای «اهداف غایی» به میان میآید. اهدافی چون خودشکوفایی، فرصتی برای رهاییهای متعالی و فضایل اخلاقی و سعادت گرهخورده با سعادت دیگری؛ در واقع یک بخش سلبی دارد و یک پرسش که مرتبط با آن غایت
است.
پس ما منکر اهداف دیگر نیستیم. برای مثال اگر «استقلال» نباشد، اصولاً فرصت به «آزادی» و «اخلاق» و «عدالت» هم نمیرسد؛ چرا که وابستگی، سدی محکم در برابر آزادیهای فردی، خودشکوفایی، اخلاق و عدالت است. اما سخن این است که وقتی کشوری استقلال و تمامیت ارضی خود را حفظ کرد، باید به سوی تحقق اهداف ایجابیتر و به طور خاص، عدالت و اخلاق گام بردارد و به نام حفظ استقلال و امنیت، متعرض آزادی و اخلاق و عدالت نشود.
سؤالی که اغلب طرح میشود، این است که نخست اخلاق، بعد عدالت یا نخست عدالت، بعد اخلاق؟ بحث ظریفی است. بیتردید بهترین وجه این است که با عنایت به رابطه متقابل این دو، همزمان پیش بروند، چرا که انسانهای مهذب بیشتر میتوانند استقرار بخش عدالت باشند. اما اگر سؤال شود که بالاخره موضع نهایی خود را در صورت ضرورت انتخاب زمانی بین این دو معلوم کنیم، پاسخ من این است که «نخست عدالت، بعد اخلاق»؛ چون عدالت، یک بحث ساختاری است و تعارفبردار نیست.
تحمل عدالت برای همه آسان نیست. لذا تحقق عدالت همگانی باید در شرایط مقتضی با اقتدار نیز همراه باشد. عدالت، در شرایطی حتی شمشیر میخواهد.
اگر عدالت را به جود و بخشش فردی یا همان مواسات کاهش دهیم، از بنمایه اصلیاش خارج میشود؛ چون همه انسانها اهل جود و بخشش نیستند. جود و بخشش هرچند متوجه دیگری است اما اختیاری و شخصی است. کسی را نمیتوان بهدلیل عدم جود و بخشش و انفاق مجازات و مؤاخذه کرد، اما میتوان بهدلیل اجحاف در حق دیگری مؤاخذه و حتی محاکمه کرد.
عدالت، جنبهای عام و ساختاری دارد، که علیالقاعده کسی نمیتواند و نباید بتواند از آن فرار کند؛ چون این کار، رفتاری ناعادلانه است که حتماً باید توسط قوانین عادلانه از آن جلوگیری شود، چون در عدالت یک وجه همگانی و یک خیر عمومی وجود دارد، حتماً باید مقدم بر اخلاق باشد که امری فردی است،هرچند اخلاق هم مرتبط با دیگران است؛ اما جنبه شخصی دارد.
روشن است که انسان وقتی در جامعهای زندگی کند که آن جامعه متوجه «خیر عمومی» باشد و به حقوق همگانی آنان توجه شود، احتمال انجام دادن افعال اخلاقی از سوی آنان بیشتر میشود و چون احساس تعلق بیشتری به چنین جامعهای دارند، بیشتر هم میل به مشارکت خواهند
داشت.
از سوی دیگر، عنصر اساسی و تعینبخش عدالت «حق» است. این حق انسان است که یک زندگی عادلانه داشته باشد؛ چه عدالت فردی و گروهی و چه عدالت در سطح
جامعه.
در عدالت فردی، بیشتر توجه به شایستگیها و عدالت قضایی مطرح است. اینکه همه در برابر قانون یکسان باشند. در عدالت اجتماعی، بحث برابری فرصتها مطرح میشود و اینکه تبعیضی در بهرهمندی از مواهب اجتماعی وجود نداشته باشد و همه بتوانند شایستگیهای خود را در یک ظرف برابر و منصفانه بروز دهند. جامعه نیاز به عدالتی دارد که با همه موانع چه قضایی و چه اقتصادی برخورد جدی کند.
در مقام داوری نمیتوانم اهل مصلحت باشم؛ مصلحتاندیشیهای کاذب است که کار را خراب میکند. بنده که خارج از عرصه قدرت رسمی میاندیشم، بر خود واجب میدانم که حقیقت را بگویم و روشنگری کنم که ما در «عدالت اجتماعی» که هدف و غایت عمده انقلاب اسلامی است، کارنامه قابل قبولی نداریم. این را بر اساس آمار میگویم. با استناد به شاخص حداقلی نابرابری اجتماعی، یعنی ضریب جینی و نظرسنجیها و پیمایشهای ملی میگویم. نمیتوانم نمره خوبی به سیاستهای مرتبط با عدالت بدهم. نمیتوانم نمره خوبی به اخلاق سیاسی حاکمان بدهم.
در گزارش موج سوم ارزشها و نگرشهای ایرانیان، که در زمستان 95 در سطح کشور انجام شد، مردم، 78 درصد مشکل خود را اقتصادی دانستهاند. مردم تبعیض و شکاف طبقاتی را میبینند. امتیازاتی میبینند که عدهای از صاحبان قدرت برای خود تعریف کردهاند و احساس محرومیت نسبی به آنان دست میدهد و به انحای مختلف نارضایتی خود را بروز میدهند؛ از طریق انزوا، از طریق اعتراض در خیابان و وسایل نقلیه و اماکن عمومی و... .
با این همه، انسانهای خاص و افراد با فضیلت نیز در جامعه وجود دارند که بر اخلاق خود کار کردهاند. ما یک بحث مبنایی به نام علت و دلیل داریم. میگوییم «علت اخلاق» به عدالت اجتماعی و «دلیل اخلاق» به شخصیت انسانها باز میگردد. بسیاری از افراد هستند که تحت هر شرایط اخلاقی عمل میکنند؛ حتی اگر تبعیض ببینند؛ حتی اگر گرسنه باشند؛ اینها انسانهای خاص و باعث افتخار اند، اما چند درصد جامعه را تشکیل میدهند؟ بحث این است که حکمرانان ما که قرار است هدایتبخش و جلودار و الگو باشند، تا چه اندازه جزو این دسته از افراد و دارای فضایل اخلاقی هستند و چه کارنامهای در اندوخته خود دارند؟
یک حاکمیت خوب، حاکمیتی است که با مردمش از دریچه عدالت، از دریچه اقناع و نفوذ برخورد کند؛ نه از دریچه فشار و تهدید و اغوا. کسی منکر به کارگیری زور و اجبار مشروع توسط حاکمیت نیست،اما باید حد تعریف شدهای داشته باشد و بیشتر متمایل به اقناع و نفوذ و رفتار صادقانه باشد.
حضرت امام(ره) تأکید خاص بر مردم و رفتار صادقانه با آنان داشتند. مردم را غریبه نمیپنداشتند. اینگونه در خاطرم نقش بسته است که کارتر نامهای به حضرت امام(ره) نوشت و امام(ره) این نامه را در اختیار مردم قرار دادند؛ چرا که مردم را محرم اسرار میدانستند. این تعبیر حضرت امام(ره) است که مردم، ولی نعمتان ما هستند. امام(ره) تا آنجا که منعی امنیتی وجود نداشت، همه مسائل را با مردم در میان میگذاشتند. از یاد نبریم که این خود، پرسش قابل تأملی است که نسبت حق مردم با صداقت و عدالت حکمرانان چیست؟ روشن است که یکی از حقوق مردم و از نشانههای عدالت، داشتن حکمرانانی صادق و عادل است که با آنان وارد گفتوگو و تعامل شوند و عادلانه رفتار کنند تا فضایل اخلاقی که از اهداف مهم انقلاب است، در عمل پدیدار شود.
است.
نباید اینگونه بیندیشیم که بدون استقرار یک عدالت اجتماعی جامع و قابل قبول، میتوان یک حیات اخلاقی فراگیر و گستردهای را نهادینه کرد. بنابراین اگر ما در سیاستها و رفتارهای مسئولان جمهوری اسلامی به گونهای بیتوجهی به اخلاق و عدالت دیدیم، باید بیدرنگ به این داوری بنشینیم که از اهداف و آرمانهای انقلاب اسلامی دور شدهایم.
توجه و تأکید بر اخلاق و عدالت، به معنای نفی اهداف دیگر انقلاب اسلامی، بهطور خاص «آزادی» و «استقلال» نیست. بحث ما وجه ایجابی انقلاب اسلامی است؛ در واقع هرچند بدون آزادیهای متعارف سیاسی و اجتماعی به معنای رهایی از قید و بندهای غیرضرور نمیتوان به سایر اهداف تحقق بخشید؛ اما اغلب درباره این نوع از آزادیها گفته میشود که ارزشی ثانوی و ابزاری دارند، البته بحث «رهایی» مقوله دیگری است که در اینجا محل تأمل ما نیست. یک اجماع نظری درباره این دسته از آزادیها وجود دارد که بیشتر ناظر به «آزادی از چیزی» است؛ برای مثال آزادی از فشارها، تهدیدها، اجبارها، شبکههای اغوایی قدرت و قید و بندها و محدودیتهای غیرعادلانه و غیرقانونی؛ البته به شرط عادلانه بودن قانون.
حال پرسش اساسی این است که آزاد شویم که چه بشود؟ این جاست که پای «اهداف غایی» به میان میآید. اهدافی چون خودشکوفایی، فرصتی برای رهاییهای متعالی و فضایل اخلاقی و سعادت گرهخورده با سعادت دیگری؛ در واقع یک بخش سلبی دارد و یک پرسش که مرتبط با آن غایت
است.
پس ما منکر اهداف دیگر نیستیم. برای مثال اگر «استقلال» نباشد، اصولاً فرصت به «آزادی» و «اخلاق» و «عدالت» هم نمیرسد؛ چرا که وابستگی، سدی محکم در برابر آزادیهای فردی، خودشکوفایی، اخلاق و عدالت است. اما سخن این است که وقتی کشوری استقلال و تمامیت ارضی خود را حفظ کرد، باید به سوی تحقق اهداف ایجابیتر و به طور خاص، عدالت و اخلاق گام بردارد و به نام حفظ استقلال و امنیت، متعرض آزادی و اخلاق و عدالت نشود.
سؤالی که اغلب طرح میشود، این است که نخست اخلاق، بعد عدالت یا نخست عدالت، بعد اخلاق؟ بحث ظریفی است. بیتردید بهترین وجه این است که با عنایت به رابطه متقابل این دو، همزمان پیش بروند، چرا که انسانهای مهذب بیشتر میتوانند استقرار بخش عدالت باشند. اما اگر سؤال شود که بالاخره موضع نهایی خود را در صورت ضرورت انتخاب زمانی بین این دو معلوم کنیم، پاسخ من این است که «نخست عدالت، بعد اخلاق»؛ چون عدالت، یک بحث ساختاری است و تعارفبردار نیست.
تحمل عدالت برای همه آسان نیست. لذا تحقق عدالت همگانی باید در شرایط مقتضی با اقتدار نیز همراه باشد. عدالت، در شرایطی حتی شمشیر میخواهد.
اگر عدالت را به جود و بخشش فردی یا همان مواسات کاهش دهیم، از بنمایه اصلیاش خارج میشود؛ چون همه انسانها اهل جود و بخشش نیستند. جود و بخشش هرچند متوجه دیگری است اما اختیاری و شخصی است. کسی را نمیتوان بهدلیل عدم جود و بخشش و انفاق مجازات و مؤاخذه کرد، اما میتوان بهدلیل اجحاف در حق دیگری مؤاخذه و حتی محاکمه کرد.
عدالت، جنبهای عام و ساختاری دارد، که علیالقاعده کسی نمیتواند و نباید بتواند از آن فرار کند؛ چون این کار، رفتاری ناعادلانه است که حتماً باید توسط قوانین عادلانه از آن جلوگیری شود، چون در عدالت یک وجه همگانی و یک خیر عمومی وجود دارد، حتماً باید مقدم بر اخلاق باشد که امری فردی است،هرچند اخلاق هم مرتبط با دیگران است؛ اما جنبه شخصی دارد.
روشن است که انسان وقتی در جامعهای زندگی کند که آن جامعه متوجه «خیر عمومی» باشد و به حقوق همگانی آنان توجه شود، احتمال انجام دادن افعال اخلاقی از سوی آنان بیشتر میشود و چون احساس تعلق بیشتری به چنین جامعهای دارند، بیشتر هم میل به مشارکت خواهند
داشت.
از سوی دیگر، عنصر اساسی و تعینبخش عدالت «حق» است. این حق انسان است که یک زندگی عادلانه داشته باشد؛ چه عدالت فردی و گروهی و چه عدالت در سطح
جامعه.
در عدالت فردی، بیشتر توجه به شایستگیها و عدالت قضایی مطرح است. اینکه همه در برابر قانون یکسان باشند. در عدالت اجتماعی، بحث برابری فرصتها مطرح میشود و اینکه تبعیضی در بهرهمندی از مواهب اجتماعی وجود نداشته باشد و همه بتوانند شایستگیهای خود را در یک ظرف برابر و منصفانه بروز دهند. جامعه نیاز به عدالتی دارد که با همه موانع چه قضایی و چه اقتصادی برخورد جدی کند.
در مقام داوری نمیتوانم اهل مصلحت باشم؛ مصلحتاندیشیهای کاذب است که کار را خراب میکند. بنده که خارج از عرصه قدرت رسمی میاندیشم، بر خود واجب میدانم که حقیقت را بگویم و روشنگری کنم که ما در «عدالت اجتماعی» که هدف و غایت عمده انقلاب اسلامی است، کارنامه قابل قبولی نداریم. این را بر اساس آمار میگویم. با استناد به شاخص حداقلی نابرابری اجتماعی، یعنی ضریب جینی و نظرسنجیها و پیمایشهای ملی میگویم. نمیتوانم نمره خوبی به سیاستهای مرتبط با عدالت بدهم. نمیتوانم نمره خوبی به اخلاق سیاسی حاکمان بدهم.
در گزارش موج سوم ارزشها و نگرشهای ایرانیان، که در زمستان 95 در سطح کشور انجام شد، مردم، 78 درصد مشکل خود را اقتصادی دانستهاند. مردم تبعیض و شکاف طبقاتی را میبینند. امتیازاتی میبینند که عدهای از صاحبان قدرت برای خود تعریف کردهاند و احساس محرومیت نسبی به آنان دست میدهد و به انحای مختلف نارضایتی خود را بروز میدهند؛ از طریق انزوا، از طریق اعتراض در خیابان و وسایل نقلیه و اماکن عمومی و... .
با این همه، انسانهای خاص و افراد با فضیلت نیز در جامعه وجود دارند که بر اخلاق خود کار کردهاند. ما یک بحث مبنایی به نام علت و دلیل داریم. میگوییم «علت اخلاق» به عدالت اجتماعی و «دلیل اخلاق» به شخصیت انسانها باز میگردد. بسیاری از افراد هستند که تحت هر شرایط اخلاقی عمل میکنند؛ حتی اگر تبعیض ببینند؛ حتی اگر گرسنه باشند؛ اینها انسانهای خاص و باعث افتخار اند، اما چند درصد جامعه را تشکیل میدهند؟ بحث این است که حکمرانان ما که قرار است هدایتبخش و جلودار و الگو باشند، تا چه اندازه جزو این دسته از افراد و دارای فضایل اخلاقی هستند و چه کارنامهای در اندوخته خود دارند؟
یک حاکمیت خوب، حاکمیتی است که با مردمش از دریچه عدالت، از دریچه اقناع و نفوذ برخورد کند؛ نه از دریچه فشار و تهدید و اغوا. کسی منکر به کارگیری زور و اجبار مشروع توسط حاکمیت نیست،اما باید حد تعریف شدهای داشته باشد و بیشتر متمایل به اقناع و نفوذ و رفتار صادقانه باشد.
حضرت امام(ره) تأکید خاص بر مردم و رفتار صادقانه با آنان داشتند. مردم را غریبه نمیپنداشتند. اینگونه در خاطرم نقش بسته است که کارتر نامهای به حضرت امام(ره) نوشت و امام(ره) این نامه را در اختیار مردم قرار دادند؛ چرا که مردم را محرم اسرار میدانستند. این تعبیر حضرت امام(ره) است که مردم، ولی نعمتان ما هستند. امام(ره) تا آنجا که منعی امنیتی وجود نداشت، همه مسائل را با مردم در میان میگذاشتند. از یاد نبریم که این خود، پرسش قابل تأملی است که نسبت حق مردم با صداقت و عدالت حکمرانان چیست؟ روشن است که یکی از حقوق مردم و از نشانههای عدالت، داشتن حکمرانانی صادق و عادل است که با آنان وارد گفتوگو و تعامل شوند و عادلانه رفتار کنند تا فضایل اخلاقی که از اهداف مهم انقلاب است، در عمل پدیدار شود.
آسیبشناسی برای کاهش آسیبپذیری
محسن هاشمی رفسنجانی
رئیس شورای شهر تهران
در آستانه سده چهاردهم قرار داریم و انقلاب اسلامی 4 دهه از دوران تثبیت خود را سپری کرده است. اگر بخواهیم با معیارهای مختلف، در صنعت، رفاه، ارتباطات، سلامت، قدرت دفاعی، فناوری، توانمندی علمی و... وضعیت امروز جامعه را با سالهای قبل از انقلاب مقایسه کنیم؛ در شاخصهای فراوانی شاهد پیشرفت قابل توجه خواهیم بود. البته این پیشرفت اختصاص به ایران ندارد و در بسیاری از کشورهای جهان و منطقه نیز رخ داده است اما جوامع زیادی نیز همچنان با مشکلات بیش از ما دست به گریباناند. بنابراین نمیتوان و نباید همراستا با سیاهنمایی که توسط رسانههای بیگانه یا محافل خاصی در کشور صورت میگیرد، انقلاب اسلامی را بدون دستاورد یا با دستاوردهای ناچیز معرفی کرد و حاصل انقلاب را برای ایران نادیده انگاشت. در جهت مقابل نیز نمیتوان همچون برخی دستگاهها و مسئولین که کاستیها را نادیده میگیرند و مشکلات را فرافکنی میکنند تا به گمان خود از انقلاب دفاع کنند؛ سفیدنمایی کرد. واقعنگری و عملگرایی ایجاب میکند که با آسیبشناسی وضعیت امروز جامعه و عملکرد مسئولان بهسوی کاهش آسیبها گام برداریم و تابآوری انقلاب وایران را در برابر تهدیدات افزایش دهیم. بر این اساس و در این فرصت کوتاه به دو آسیب مهم، اشاره میکنم:
آسیب نخست در عدم تناسب شعارها و اهداف انقلاب با واقعیات و محدودیتها و الزامات کشور است. هر کشوری در جهان، قدرت ملی، منابع و امکانات محدود و مشخصی دارد و اگر اهداف و راهبرد خود را واقعگرایانه و مطابق این اهداف تعیین نکند، طبعاً نه تنها قادر به تحقق آن اهداف آرمانی نخواهد بود بلکه با مصرف منابع و افزایش هزینهها شاهد افت و کاهش قدرت ملی خواهد بود. این قاعده مختص ایران وجامعه ما نیست بلکه شامل هر کشور و سرزمینی در جهان میشود. یکی از آسیبهایی که در انقلاب اسلامی شاهد آن بودیم، آرمانگرایی برخی از شخصیتها و مسئولان بود که موجب میگردید تا از واقعگرایی فاصله بگیرند و منابع کشور را در اولویتها مصرف نکنند. نمونهای از این موضوع مخالفت دلواپسان وقت از دو جناح چپ و راست با احداث مترو در اوایل انقلاب بود که میگفتند مترو کالایی لوکس است و باید بودجه مترو صرف توسعه روستاها شود و عملاً چندین سال فعالیت مترو را متوقف کردند. در نهایت هم با تلاش آیتالله هاشمی رفسنجانی و خواندن خطبه مترو در نماز جمعه تهران و همچنین حضور یافتن ایشان در جلسه هیأت دولت، ساخت مترو در سال 1365 بدون بودجه دولت تصویب شد. تسخیر سفارت عربستان توسط نیروهای انقلابی و دلواپس در اعتراض به اعدام شیخ نمر نمونهای دیگر این مسأله بود که با انتقاد و تذکر جدی رهبر انقلاب مواجه شد. در مجموع میتوان گفت آرمانگرایی که صفتی مثبت و مورد نیاز برای جوانان پرشور در تفکر و رشد است، نباید با واقعگرایی در صحنه عمل و توسط دستگاههای مسئول تزاحم و تناقض پیدا کند؛ چرا که این تناقض موجب تضعیف همان آرمانها نیز خواهد شد. نکته دوم، اعتقاد به مردمسالاری و پذیرش پیامدهای آن است. از ابتدای انقلاب، یکی از چالشها تفاوت فرد مطلوب برخی از افراد با فرد مقبول جامعه بود. چالشی که در انتخاب سه رئیس جمهور یعنی شهید رجایی، آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی رخ نداد، اما در سایر دورههای ریاست جمهوری کم و بیش شاهد آن بودیم. نگاه آیتالله هاشمی به این موضوع انتخاب بر اساس مردمسالاری بود. ایشان بارها در جلسات خصوصی و سخنان رسمی و غیررسمی این بحث را طرح کردند که نظام باید بین مشارکت بالا و پیروزی گزینه مطلوب در صندوقهای رأی یک گزینه را انتخاب کند. اگر بر گزینه مطلوب اصرار داریم نباید بهدنبال مشارکت بالا باشیم چرا که مشارکت بالا وقتی شکل میگیرد که برنده انتخابات از پیش معلوم نباشد و گروههایی از جامعه بخواهند که سلیقه متفاوتی در مدیریت حاکم شود. در مقاطع حساسی نظیر انتخابات دوم خرداد 1376، رهبر انقلاب بین این دو گزینه، مشارکت بالا و انتخابات پرشور را برگزیده است و نتیجه آن را در تقویت ارکان و تعمیق ریشههای نظام در جامعه مشاهده کردهایم. اما باز هم گروههایی هستند که بهدنبال گزینه مطلوب ولو به قیمت انتخابات سرد و با مشارکت پایین نظیر انتخابات اخیر مجلس هستند که طبیعتاً در این شرایط که امریکا بهعنوان حریف اول جمهوری اسلامی در جهان، پرشورترین انتخابات تاریخ خود را پشت سرگذاشته است، برگزاری سردترین انتخابات ریاست جمهوری تاریخ انقلاب، میتواند پیامدهای منفی در قدرت ملی ایران در برابر امریکا داشته باشد و از این رو تداوم راهبرد رهبر انقلاب مبنی بر برگزاری انتخابات پرشور ریاست جمهوری باید از سوی مسئولان مربوطه مدنظر قرار گیرد.
آرمانهای انقلاب و مطالبات نسل جدید
حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی خامنهای
دبیرکل مجمع نیروهای خط امام(ره)
شکاف بیننسلی از موضوعات مهمی است که متخصصان علوم اجتماعی و روانشناسی و علومتربیتی همواره به آن توجه داشتهاند. این انتظار که نسل جدید به پدیدههای تاریخی مانند کسانی بنگرد که خود در زمان وقوع آن حضور داشتهاند، امری محال و ناشدنی است. زیرا جهان زیسته انسانها و تغییرات فرهنگی و اجتماعی در طول زمان، تأثیر عمیقی بر نگاه و قضاوت افراد خواهد داشت. امام علی(ع) در این زمینه فرمود: لا تقسروا اولادکم علی آدابکم، فانهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم؛ یعنی «فرزندانتان را به اخلاق (فرهنگ) خودتان مقید نکنید؛ زیرا آنان در زمانی غیر از زمان شما آفریده شدهاند.»
امروز یکی از پرسشهای مشترک بسیاری از نخبگان و کارشناسان این است که ارزشهای سیاسی و مذهبی برآمده از انقلاب اسلامی چگونه باید به نسل چهارم انقلاب منتقل شود و برای وفاداری و التزام آنان چه باید کرد؟ بدیهی است پیش از هر اقدامی باید نخست تعریفی روشن و به دور از تعصبات جناحی و منافع گروهی از اهداف و آرمانهای انقلاب اسلامی ارائه داد و ثانیاً شناختی واقعی و نه متوهمانه از نسل چهارم به دست آورد.
متأسفانه جامعه ما امروز در هر دو بخش گرفتار انواع نگاههای سلیقهای و غیرواقعبینانه است. نسل چهارم انقلاب در دورانی پرورش و آموزش دیده است که کشور از فضای حماسی و شورانگیز سالهای نخست انقلاب دور شده و شاهد فضایی چند قطبی و بعضاً واگرا و دافعه برانگیز در برخی حوزههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است. عدم دسترسی عادلانه به امکانات، وجود تبعیض در توزیع فرصتها، نابرابری در کسب امکانات، تنشهای اجتماعی که مستقیم و غیرمستقیم ریشه در نابرابری و بیعدالتی اقتصادی دارد، تناقضهای آشکار میان شعارهای رسمی و روندهای جاری در جامعه، وجود رابطه عکس در میزان تلاش و بهرهمندی، تفاوت بین بخشی از الگوهای رسمی زیست اجتماعی و الگوهای مورد نظر نسل جدید، موجب میشود نسل جدید مسلط به برداشتهای عمومی و دریافتهای شخصی از جامعه، به ادراک و استنباطی دست یابد که او را ناگزیر به موضعگیری و گاهی واکنش میکند. اگر این ویژگیهای نسل چهارم را در بستر تحولات و دگرگونیهایی که تمام عرصههای زیست فردی، خانوادگی و جمعی انسان امروز را فارغ از جغرافیای سکونتش در بر گرفته است، همزمان و به دور از بخشینگریها و تمایلات شخصی، گروهی و جناحی مورد ارزیابی و بررسی قرار دهیم، به نتایجی دست خواهیم یافت که در شناخت نسل چهارم و نزدیک شدن به آن مؤثر خواهد بود.
انقلاب اسلامی ایران بهدلیل ویژگیهای بسیار و ابعاد کاملاً منحصر به فرد، از مصادیق دقیق «انقلاب» است که دگرگونیهای اساسی آن، جامعه را به دو دوران عمیقاً متفاوت تقسیم نمود. بروز وقایعی همچون جنگ تحمیلی و اقدامات نیروهای سیاسی برانداز در ابتدای انقلاب، این تحولات را دچار عمق بیشتر نمود و در عین حال به کمرنگ شدن بخشی از مطالبات اصلی انقلاب منجر شد؛ بهعنوان نمونه جنگ تحمیلی و ظلم نسبتاً یکپارچه بینالمللی علیه ایران و بهطور مشخص انقلاب بزرگ و اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره)، بخش بزرگی از خواستههای نسل انقلاب در ایجاد تعادل و برابری در دسترسی به عرصههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و کوشش برای تمرکززدایی در فرآیندهای تصمیمسازی و تصمیمگیری و اجرا را دچار تأخیر طولانی نمود؛ تأخیری که برای نسل انقلاب قابل فهم و توجیه بود؛ اما پس از سالهای طولانی، امروز نسل چهارم در مواجهه با همان خواستهها با تفاسیر سلیقهای و بعضاً نامأنوس و توجیهات خودمعیارپندارانه شخصی، گروهی و جناحی مواجه شده است.
پرداختن به مصادیق این وضعیت از حوصله یک یادداشت کوتاه خارج است؛ اما باید باور کنیم گام نخست در تعامل با نسل چهارم انقلاب که از هوش و سواد و دقت و آیندهنگری فراوانی برخوردار است، ابتدا شناخت درست آن و به رسمیت شناختن مطالباتش و در گام بعدی پذیرش اشتباهات و بازگشت منصفانه و به دور از تعصب سیاسی و جناحی به آرمانهای انقلاب و عهد دیرین با مردم و اصلاح خطاهاست. شاید از این رهیافت بتوان تا اندازهای به ترمیم شکاف بیننسلی کمک نمود.
دبیرکل مجمع نیروهای خط امام(ره)
شکاف بیننسلی از موضوعات مهمی است که متخصصان علوم اجتماعی و روانشناسی و علومتربیتی همواره به آن توجه داشتهاند. این انتظار که نسل جدید به پدیدههای تاریخی مانند کسانی بنگرد که خود در زمان وقوع آن حضور داشتهاند، امری محال و ناشدنی است. زیرا جهان زیسته انسانها و تغییرات فرهنگی و اجتماعی در طول زمان، تأثیر عمیقی بر نگاه و قضاوت افراد خواهد داشت. امام علی(ع) در این زمینه فرمود: لا تقسروا اولادکم علی آدابکم، فانهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم؛ یعنی «فرزندانتان را به اخلاق (فرهنگ) خودتان مقید نکنید؛ زیرا آنان در زمانی غیر از زمان شما آفریده شدهاند.»
امروز یکی از پرسشهای مشترک بسیاری از نخبگان و کارشناسان این است که ارزشهای سیاسی و مذهبی برآمده از انقلاب اسلامی چگونه باید به نسل چهارم انقلاب منتقل شود و برای وفاداری و التزام آنان چه باید کرد؟ بدیهی است پیش از هر اقدامی باید نخست تعریفی روشن و به دور از تعصبات جناحی و منافع گروهی از اهداف و آرمانهای انقلاب اسلامی ارائه داد و ثانیاً شناختی واقعی و نه متوهمانه از نسل چهارم به دست آورد.
متأسفانه جامعه ما امروز در هر دو بخش گرفتار انواع نگاههای سلیقهای و غیرواقعبینانه است. نسل چهارم انقلاب در دورانی پرورش و آموزش دیده است که کشور از فضای حماسی و شورانگیز سالهای نخست انقلاب دور شده و شاهد فضایی چند قطبی و بعضاً واگرا و دافعه برانگیز در برخی حوزههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است. عدم دسترسی عادلانه به امکانات، وجود تبعیض در توزیع فرصتها، نابرابری در کسب امکانات، تنشهای اجتماعی که مستقیم و غیرمستقیم ریشه در نابرابری و بیعدالتی اقتصادی دارد، تناقضهای آشکار میان شعارهای رسمی و روندهای جاری در جامعه، وجود رابطه عکس در میزان تلاش و بهرهمندی، تفاوت بین بخشی از الگوهای رسمی زیست اجتماعی و الگوهای مورد نظر نسل جدید، موجب میشود نسل جدید مسلط به برداشتهای عمومی و دریافتهای شخصی از جامعه، به ادراک و استنباطی دست یابد که او را ناگزیر به موضعگیری و گاهی واکنش میکند. اگر این ویژگیهای نسل چهارم را در بستر تحولات و دگرگونیهایی که تمام عرصههای زیست فردی، خانوادگی و جمعی انسان امروز را فارغ از جغرافیای سکونتش در بر گرفته است، همزمان و به دور از بخشینگریها و تمایلات شخصی، گروهی و جناحی مورد ارزیابی و بررسی قرار دهیم، به نتایجی دست خواهیم یافت که در شناخت نسل چهارم و نزدیک شدن به آن مؤثر خواهد بود.
انقلاب اسلامی ایران بهدلیل ویژگیهای بسیار و ابعاد کاملاً منحصر به فرد، از مصادیق دقیق «انقلاب» است که دگرگونیهای اساسی آن، جامعه را به دو دوران عمیقاً متفاوت تقسیم نمود. بروز وقایعی همچون جنگ تحمیلی و اقدامات نیروهای سیاسی برانداز در ابتدای انقلاب، این تحولات را دچار عمق بیشتر نمود و در عین حال به کمرنگ شدن بخشی از مطالبات اصلی انقلاب منجر شد؛ بهعنوان نمونه جنگ تحمیلی و ظلم نسبتاً یکپارچه بینالمللی علیه ایران و بهطور مشخص انقلاب بزرگ و اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره)، بخش بزرگی از خواستههای نسل انقلاب در ایجاد تعادل و برابری در دسترسی به عرصههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و کوشش برای تمرکززدایی در فرآیندهای تصمیمسازی و تصمیمگیری و اجرا را دچار تأخیر طولانی نمود؛ تأخیری که برای نسل انقلاب قابل فهم و توجیه بود؛ اما پس از سالهای طولانی، امروز نسل چهارم در مواجهه با همان خواستهها با تفاسیر سلیقهای و بعضاً نامأنوس و توجیهات خودمعیارپندارانه شخصی، گروهی و جناحی مواجه شده است.
پرداختن به مصادیق این وضعیت از حوصله یک یادداشت کوتاه خارج است؛ اما باید باور کنیم گام نخست در تعامل با نسل چهارم انقلاب که از هوش و سواد و دقت و آیندهنگری فراوانی برخوردار است، ابتدا شناخت درست آن و به رسمیت شناختن مطالباتش و در گام بعدی پذیرش اشتباهات و بازگشت منصفانه و به دور از تعصب سیاسی و جناحی به آرمانهای انقلاب و عهد دیرین با مردم و اصلاح خطاهاست. شاید از این رهیافت بتوان تا اندازهای به ترمیم شکاف بیننسلی کمک نمود.
توان بالقوه جهش علمی، بالفعل شد
مهدی چمران
فعال سیاسی اصولگرا
اولین دستاوردی که انقلاب اسلامی برای کشور ایران در پی داشت مبتنی بر شعارهای انقلابیون «استقلال و آزادی» به معنای واقعی کلمه بود. البته مشخص است که آزادی ای که با انقلاب اسلامی تحقق یافت، آزادی به معنای بیبند و باری نبود، بلکه آنچه در دنیا بهعنوان آزادی سیاسی مطرح است و استقلال هم بهمعنای استقلال عملی بود و نه استقلال ظاهری که در برخی کشورها شاهد آن هستیم؛ کشورهایی که ظاهراً استقلال دارند اما عالیترین مقام سیاسیشان نمیداند که آیا فردا هم امریکاییها اجازه خواهند داد که او بر مسند باشد یا تغییرش خواهند داد و به همین دلیل این حق را به خود نمیدهند که چیزی خلاف سیاستهای ابرقدرتها بر زبان جاری کنند. البته این وضعی بود که در دوران پهلوی هم بر ایران حاکمیت داشت و این گونه بود که وقتی امریکا خواستار تصویب قانون کاپیتولاسیون در ایران شد، شاه پهلوی نه تنها با آن مخالفت نکرد بلکه از آن حمایت کرد. تا آنجا که میگویند برای تصویب کاپیتولاسیون نمایندگان مجلس سنا را در ایام تعطیلات تابستانیشان برای تشکیل جلسه احضار کردند و با برگزاری جلسهای شبانه آن را پیش از تصویب در مجلس شورای ملی در سنا به تصویب رساندند. به همین دلیل به یقین باید استقلال و آزادی را از دستاوردهای مهم انقلاب دانست. دستاورد دیگر، جهش علمی است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بخصوص پس از پایان دفاع مقدس پدیدار شد. یک زمانی در سال 1328 سپهبد رزم آرا بهعنوان نخستوزیر در واکنش به تلاش برای ملی شدن صنعت نفت گفته بود که «ما که یک لولهنگ (آفتابه) هم نمیتوانیم بسازیم چطور میخواهیم صنعت نفت را ملی و پالایشگاه را اداره کنیم»، انگلیسیها هم گفته بودند که اگر ما از ایران برویم آبادان در خاموشی فرو خواهد رفت. البته درهمان سالها هم نفت ملی شد و نه آبادان در تاریکی رفت و نه پالایشگاه از کار بازماند. این نشان میداد که ما توان بالقوه را برای پیشرفت علمی داشتیم اما چنان که باید آن توان بالفعل نشده بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و بخصوص در دهههای اخیر با توصیههای شدید و اکید رهبر معظم انقلاب بر توسعه علمی ما در این زمینه رشد چشمگیری داشتیم و در خیلی از فناوریهای پیشرفته دنیا اگر در میان چهار کشور اول نباشیم حتماً در شمار 10 کشور برتر دنیا قرار داریم. این جهش علمی خود میتواند زمینه ساز توسعه و پیشرفت در بسیاری از زمینههای دیگر باشد و بههمین دلیل هم دشمنانی سعی دارند تا ما را با تحریم از پیشرفت باز بدارند. تا آنجا که ما را در استفاده از مقالات علمی در کتابخانههای دنیا تحریم کردهاند. جز این دو، بیشک باید به دستاوردهای دیگری همچون توسعه صنایع نظامی و موشکی و تقویت توان دفاعی کشور و امنیت اجتماعی اشاره کرد؛ دستاوردهایی که سبب شده در این شرایط متلاطم خاورمیانه، کشور ایران از حیث امنیت داخلی و خارجی در شرایطی باشد که برای بسیاری از کشورهای پیرامونی اش غبطه برانگیز است.
اما انقلاب اسلامی باوجود همه این ثمرات با آسیبهایی نیز مواجه بوده است. نخستین آسیب مهم به باورم رسوخ نوعی غربگرایی لیبرالی و سکولار است که سبب میشود ما هویت مستقل خودمان را از دست بدهیم. این در حالی است که لیبرالیسم و فردگرایی برآمده از آن و فقدان عدالت اجتماعی در خود کشورهای غربی مشکل ساز شده است. این غربگرایی آسیبهای فرعی را نیز بر جامعه مترتب میسازد. زیرا بهدنبال آن قارونگرایی کسانی که اختلاسهای میلیاردی میکنند و اشرافیگرایی کسانی که در سطوح پایینتر تلاش میکنند فراتر از توان روزی حلال خود زندگی کنند جامعه را تهدید میکند و آن را به جامعهای چندقطبی و طبقاتی تبدیل میکند. این آسیبی است که علاوه بر به جا گذاشتن تأثیرات مخرب در اقتصاد و سیاست، فرهنگ چند هزار ساله ایران و هویت ملی و مذهبی مردمش را نیز تهدید میکند. آسیب دیگری که روند حرکت انقلاب اسلامی ایران را تهدید میکند، کم توجهی به عدالت اجتماعی است. متأسفانه ما از عدالت محوری که در روزهای انقلاب و سالهای اولیه پس از پیروزی مطرح بود، فاصله گرفتهایم و کم کردن از این فاصله ضرورت اجتنابناپذیر برای حفظ نظام برآمده از انقلاب اسلامی است.
فعال سیاسی اصولگرا
اولین دستاوردی که انقلاب اسلامی برای کشور ایران در پی داشت مبتنی بر شعارهای انقلابیون «استقلال و آزادی» به معنای واقعی کلمه بود. البته مشخص است که آزادی ای که با انقلاب اسلامی تحقق یافت، آزادی به معنای بیبند و باری نبود، بلکه آنچه در دنیا بهعنوان آزادی سیاسی مطرح است و استقلال هم بهمعنای استقلال عملی بود و نه استقلال ظاهری که در برخی کشورها شاهد آن هستیم؛ کشورهایی که ظاهراً استقلال دارند اما عالیترین مقام سیاسیشان نمیداند که آیا فردا هم امریکاییها اجازه خواهند داد که او بر مسند باشد یا تغییرش خواهند داد و به همین دلیل این حق را به خود نمیدهند که چیزی خلاف سیاستهای ابرقدرتها بر زبان جاری کنند. البته این وضعی بود که در دوران پهلوی هم بر ایران حاکمیت داشت و این گونه بود که وقتی امریکا خواستار تصویب قانون کاپیتولاسیون در ایران شد، شاه پهلوی نه تنها با آن مخالفت نکرد بلکه از آن حمایت کرد. تا آنجا که میگویند برای تصویب کاپیتولاسیون نمایندگان مجلس سنا را در ایام تعطیلات تابستانیشان برای تشکیل جلسه احضار کردند و با برگزاری جلسهای شبانه آن را پیش از تصویب در مجلس شورای ملی در سنا به تصویب رساندند. به همین دلیل به یقین باید استقلال و آزادی را از دستاوردهای مهم انقلاب دانست. دستاورد دیگر، جهش علمی است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بخصوص پس از پایان دفاع مقدس پدیدار شد. یک زمانی در سال 1328 سپهبد رزم آرا بهعنوان نخستوزیر در واکنش به تلاش برای ملی شدن صنعت نفت گفته بود که «ما که یک لولهنگ (آفتابه) هم نمیتوانیم بسازیم چطور میخواهیم صنعت نفت را ملی و پالایشگاه را اداره کنیم»، انگلیسیها هم گفته بودند که اگر ما از ایران برویم آبادان در خاموشی فرو خواهد رفت. البته درهمان سالها هم نفت ملی شد و نه آبادان در تاریکی رفت و نه پالایشگاه از کار بازماند. این نشان میداد که ما توان بالقوه را برای پیشرفت علمی داشتیم اما چنان که باید آن توان بالفعل نشده بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و بخصوص در دهههای اخیر با توصیههای شدید و اکید رهبر معظم انقلاب بر توسعه علمی ما در این زمینه رشد چشمگیری داشتیم و در خیلی از فناوریهای پیشرفته دنیا اگر در میان چهار کشور اول نباشیم حتماً در شمار 10 کشور برتر دنیا قرار داریم. این جهش علمی خود میتواند زمینه ساز توسعه و پیشرفت در بسیاری از زمینههای دیگر باشد و بههمین دلیل هم دشمنانی سعی دارند تا ما را با تحریم از پیشرفت باز بدارند. تا آنجا که ما را در استفاده از مقالات علمی در کتابخانههای دنیا تحریم کردهاند. جز این دو، بیشک باید به دستاوردهای دیگری همچون توسعه صنایع نظامی و موشکی و تقویت توان دفاعی کشور و امنیت اجتماعی اشاره کرد؛ دستاوردهایی که سبب شده در این شرایط متلاطم خاورمیانه، کشور ایران از حیث امنیت داخلی و خارجی در شرایطی باشد که برای بسیاری از کشورهای پیرامونی اش غبطه برانگیز است.
اما انقلاب اسلامی باوجود همه این ثمرات با آسیبهایی نیز مواجه بوده است. نخستین آسیب مهم به باورم رسوخ نوعی غربگرایی لیبرالی و سکولار است که سبب میشود ما هویت مستقل خودمان را از دست بدهیم. این در حالی است که لیبرالیسم و فردگرایی برآمده از آن و فقدان عدالت اجتماعی در خود کشورهای غربی مشکل ساز شده است. این غربگرایی آسیبهای فرعی را نیز بر جامعه مترتب میسازد. زیرا بهدنبال آن قارونگرایی کسانی که اختلاسهای میلیاردی میکنند و اشرافیگرایی کسانی که در سطوح پایینتر تلاش میکنند فراتر از توان روزی حلال خود زندگی کنند جامعه را تهدید میکند و آن را به جامعهای چندقطبی و طبقاتی تبدیل میکند. این آسیبی است که علاوه بر به جا گذاشتن تأثیرات مخرب در اقتصاد و سیاست، فرهنگ چند هزار ساله ایران و هویت ملی و مذهبی مردمش را نیز تهدید میکند. آسیب دیگری که روند حرکت انقلاب اسلامی ایران را تهدید میکند، کم توجهی به عدالت اجتماعی است. متأسفانه ما از عدالت محوری که در روزهای انقلاب و سالهای اولیه پس از پیروزی مطرح بود، فاصله گرفتهایم و کم کردن از این فاصله ضرورت اجتنابناپذیر برای حفظ نظام برآمده از انقلاب اسلامی است.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
راه طی شده
-
ضرورت قوی بودن از ایران باستان تا ایران امروز
-
پاشنه آشیل فضیلتمندی
-
آسیبشناسی برای کاهش آسیبپذیری
-
آرمانهای انقلاب و مطالبات نسل جدید
-
توان بالقوه جهش علمی، بالفعل شد
اخبارایران آنلاین